ﺁﺩﻡ ﻫﺎ ﻭﻗﺘﯽ ﮐﻮﺩﮐﻨﺪ ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﻨﺪ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﺎﺩﺭﺷﺎﻥ ﻫﺪﯾﻪ ﺑﺨﺮﻧﺪ ﻭﻟﯽ ﭘﻮﻝ ﻧﺪﺍﺭﻧﺪ
ﻭﻗﺘﯽ ﮐﻪ ﺑﺰﺭﮔﺘﺮ ﻣﯿﺸﻮﻧﺪ ﭘﻮﻝ ﺩﺍﺭﻧﺪ ﺍﻣﺎ ﻭﻗﺖ ﻫﺪﯾﻪ ﺧﺮﯾﺪﻥ ﺭﺍ ﻧﺪﺍﺭﻧﺪ
ﯾﻪ ﺭﻭﺯﯼ ﻣﯽ ﺭﺳﻪ ﮐﻪ ﻡ ﭘﻮﻝ ﺩﺍﺭﻧﺪ ﻫﻢ ﻭﻗﺖ ﻭﻟﯽ ﺩﯾﮕﻪ ﻣﺎﺩﺭ ﻧﺪﺍﺭﻧﺪ
ﻗﺪﺭ ﻣﺎﺩﺭﺍﻣﻮﻥ ﺑﺪﻭﻧﯿﻢ.....
- جنسیت : مرد
- سن : 37
- کشور : ایران
- استان : مازندران
- شهر : انتخاب كنيد
- فرم بدن : متوسط
- اندازه قد : 1.80
- رنگ مو : مشکی
- رنگ چشم : مشکی
- تیپ لباس : انتخاب كنيد
- سيگار : تفریحی میکشم
- وضعیت زندگی : انتخاب كنيد
- اجتماع : انتخاب كنيد
- زبان : انتخاب كنيد
- برنامه مورد علاقه : انتخاب كنيد
- وضعیت تاهل : مجرد
- وضعیت بچه : ندارم
- وضعیت سواد : کارشناسی
- نوع رشته : انتخاب كنيد
- درآمد : متوسط
- شغل : مهندسی برق صنعتی،گاهی هم طب سنتی
- وضعیت کار : آزاد
- دین : مسلمان
- مذهب : شیعه
- دید سیاسی : هیچکدام
- خدمت : رفتم
- شوخ طبعی : شوخ طبع
- درباره من : کوچک شما نیـــــما ؛ مهندس برق صنعتی-الکتروتکنیک-گاهی هم طبابت طب سنتی میکنم-دوره هاشو دیدم
- علایق من : شاعرم، گاهی حسش باشه آواز میخونم و ساز میزنم، تقریبا تمام سازهای سنتی رو بلدم البه تقریبا_خودم نت خونیها و نواختنشونو یاد گرفتم-ورزش رو خیلی دوست دارم ؛ سوارکاری-کوهنوردی-شکار-ایروبیک-ورزش باستانی-شنا
- ماشین من : پژو405
- آدرس وبلاگ : http://ghobare-rahgozar.blogfa.com/
- غذای مورد علاقه : همه چی غیر از کله پاچه
- ورزش مورد علاقه : ایروبیک،شنا،سوارکاری،کوهنوردی،تیراندازی،ورزش باستانی
- تیم مورد علاقه : فوتبالی نیستم
- خواننده مورد علاقه : هر آهنگ خوبی رو دوست دارم
- فیلم مورد علاقه : انتخاب كنيد
- بازیگر مورد علاقه : ژاله علو...خسرو شکیبایی
- کتاب مورد علاقه : انتخاب كنيد
- حالت من : اخمو
- فریاد من : هر روز به خودت بگو ؛ من مشتاق دگرگونی هستم
- اپراتور : ایرانسل
- نماد ماه تولد : بهمن
- تعداد اخطار : نداره
- دلیل اخطار : انتخاب نشده
- هدر پروفایل : انتخاب كنيد
- آهنگ پروفایل : انتخاب كنيد
ﮐﺎﻓﻪ ﭼﯽ.....
ﺩﺭﺍﯾﻦ ﺳﺎﻋﺖ ﺭﻭﯼ ﻣﯿﺰﺕ ﺍﺯﻗﻮﻝ ﻣﻦ ﺷﻌﺮﯼ ﺑﻨﻮﯾﺲ:
ﺍﯾﻨﺠﺎﻃﻌﻢ ﺩﻟﺘﻨﮕﯽ ﺗﻠﺦ ﺗﺮﺍﺯﻗﻬﻮﻩ ﺍﺳﺖ...
5++++
ﺍﯾﻦ ﺭﻭﺯﻫﺎ ﺩﺭ ﺧﻮﺩﻡ ﺑﻪ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﯾﮏ ﮐﻠﯿﮏ ﺭﺍﺳﺖ ﻣﯿﮕﺮﺩﻡ
ﺗﺎ ﺍﺯ ﺧﻮﺩﻡ ﯾﮏ copy ﺑﮕﯿﺮﻡ ﻭ ﮐﻨﺎﺭ ﺧﻮﺩﻡ paste ﮐﻨﻢ...
ﺷﺎﯾﺪ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺗﻨﻬﺎﯾﯽ ﺧﻠﺎﺹ ﺷﺪﻡ...
5+
گفتمش آرام جاني؟ گفت: نه
گفتمش شيرين زباني؟ گقت: نه
گفتمش نامهرباني؟ گفت: نه
مي شود يك شب بماني؟ گفت : نه
دل شبي دور از خيالش سر نركرد
گفتمش افسوس او باور نكرد
خود نميدانم خدايا چيستم !
يك نفر با من بگويد كيستم !
بس كشيد آه از دل بردنش
آه اگر آهم بگيرد دامنش
با تمام بي كسي ها ساختم
واي بر من ساده بودم باختم
دل سپردن دست او ديوانگي ست
آه غير از من كسي ديوانه نيست
گريه كردن تا سحر كار من است
شاهد من چشم بيمار من است
فكر ميكردم كه او يار من ست
نه فقط در فكر آزار من است
نيتش از عشق تنها خواهش است
دوستت دارم دروغي فاحش است
يك شب آمد زير و رويم كرد و رفت
بغض تلخي در گلويم كردو رفت
مذهب او هرچه باداباد بود
خوش به حالش كين قدر آزاد بود
بي نياز از مستي مي شاد بود
چشم هايش مست مادر زاد بود
يك شبه از قوم سيرم كرد و رفت
من جوان بودم پيرم كرد و رفت ... !
بعد از سال ها
آوارگی...
دیروز خدارو
دیدم...
گفتم ببین چه بر سرم آورده ای...!
آهی کشید و پرسید:
سیگار داری؟