متفاوت ترین شبکه اجتماعی در ایران

پروفایل کاربر - sinadavoodi

sinadavoodi
760
  • جنسیت : مرد
  • سن : 38
  • کشور : Georgia
  • استان : اصفهان
  • شهر : اصفهان
  • فرم بدن : لاغر
  • اندازه قد : 1.90
  • رنگ مو : مشکی
  • رنگ چشم : انتخاب كنيد
  • تیپ لباس : مد روز
  • سيگار : نمیکشم
  • وضعیت زندگی : تنها
  • اجتماع : صاحب نظر
  • زبان : فارسی
  • برنامه مورد علاقه : فيلم هاي تخيلي
  • وضعیت تاهل : مجرد
  • وضعیت بچه : ندارم
  • وضعیت سواد : دیپلم
  • نوع رشته : علوم تجربی
  • درآمد : خوب
  • شغل : کارمند
  • وضعیت کار : پاره وقت
  • دین : مسلمان
  • مذهب : شیعه
  • دید سیاسی : انتخاب كنيد
  • خدمت : انتخاب كنيد
  • شوخ طبعی : شوخ طبع
  • درباره من : من درد مشترکم مرا فریاد کن
  • علایق من : سفر و موسیقی
  • ماشین من : 206 سفید تیپ 2
  • آدرس وبلاگ : انتخاب كنيد
  • غذای مورد علاقه : قرمه سبزی
  • ورزش مورد علاقه : انتخاب كنيد
  • تیم مورد علاقه : انتخاب كنيد
  • خواننده مورد علاقه : انتخاب كنيد
  • فیلم مورد علاقه : کتاب قانون
  • بازیگر مورد علاقه : انتخاب كنيد
  • کتاب مورد علاقه : بینوایان
  • حالت من : موفق
  • فریاد من : انتخاب كنيد
  • اپراتور : تالیا
  • نماد ماه تولد : بهمن
  • تعداد اخطار : نداره
  • دلیل اخطار : P
  • هدر پروفایل : 121822_headgmzfad2ebvgz2otceoy4x6dmkqnf1dn8q.jpg
  • آهنگ پروفایل : http://s8.picofile.com/file/8311716942/Hamid_Askari_Bavar_Kon.mp3.html

7 سال پيش

دلتنگی های آدمی را. باد ترانه ای می خواند رویاهایش را آسمان پر ستاره. نادیده می گیرد و هر دانه ی برفی .... به اشکی ناریخته می ماند

7 سال پيش

♥♥حس آرام♥♥

خداجــــــــــــــــــــــون ...سلام به روی ماهــــــــــت

تو بنویس...
این پست را ســــــکوت می کنم تو بنویس !

تــــــــو بنویس ...

از دلتنگی هایتــــــ، از دردهایتــــــ ، از حــــرف هایت ...

از هرچه دلتـــــ می گوید !

بنویس برایـــــــــم...

نوشته شده در یکشنبه پانزدهم بهمن ۱۳۹۱ساعت 19:57 توسط دلتنــگ| 28 نظر |

نوشته هایم درددارند...

می گویند : شاد بنویس...!!
نوشته هایت درد دارند...!!
و من یاد مردی می افتم ، که با ویالونش...!!
گوشه ی خیابان شاد میزد...!!
اما با چشمهای خیس...!

نوشته شده در جمعه پانزدهم دی ۱۳۹۱ساعت 17:41 توسط دلتنــگ|

گاهی....
گاهی دلت بهانه هایی می گیرد که خودت انگشت به دهان می مانی...
گاهی دلتنگی هایی داری که فقط باید فریادشان بزنی اما سکوت می کنی ...
گاهی پشیمانی از کرده و ناکرده ات...

گاهی دلت نمی خواهد دیروز را به یاد بیاوری انگیزه ای برای فردا نداری و حال هم که...

گاهی فقط دلت میخواهد زانو هایت را تنگ در آغوش بگیری و گوشه ای گوشه ترین گوشه ای...! که می شناسی بنشینی و"فقط" نگاه کنی...

گاهی چقدر دلت برای یک خیال راحت تنگ می شود...
گاهی دلگیری...شاید از خودت.

7 سال پيش

♥♥حس آرام♥♥

خداجــــــــــــــــــــــون ...سلام به روی ماهــــــــــت

تو بنویس...
این پست را ســــــکوت می کنم تو بنویس !

تــــــــو بنویس ...

از دلتنگی هایتــــــ، از دردهایتــــــ ، از حــــرف هایت ...

از هرچه دلتـــــ می گوید !

بنویس برایـــــــــم...

7 سال پيش

شب را دوست دارم! چون دیگر رهگذری از کوچه پس کو چه های شهرم نمی گذرد تا سر گردانی مرا ببیند . چون انتها را نمی بینم .تا برای رسیدن به آن اشتیاقی نداشته باشم شب را دوست دارم چون دیگر هیچ عابری از دور اشک های یخ زده ام را در گوشه ی چشمان بی فروغم نمی بیند شب را دوست دارم : چرا که اولین بار تو را در شب یافتم از شب می ترسم : تو را در شب از دست دادم. از شب متنفرم ، به اندازه ی تمام عشق های دروغین با آفتاب قهرم چرا شبها به دیدارم نمی آید؟

7 سال پيش

گاهی دلم می گیرد

از آدم هایی که در پس نگاه سردشان



با لبخندی گرم فریبت می دهند

دلم میگیرد از خورشیدی که گرم نمی کند

......و نوری که تاریکی می دهد

ازکلماتی که

چون شیرینی افسانه ها فریبت می دهند

دلم می گیرد

از سردی

چندش آور دستی که دستت را می فشارد

و نگاهی که

به توست و هیچ وقت تو را نمی بیند

از دوستی که برایت

هدیه

دوبال برای پریدن می آورد

و بعد

پرواز

را با منفورترین کلمات دنیا معنی می کند

دلم می گیرد از چشم امید داشتنم به این

همه هیچ

گاهی حتی

از خودم هم دلم میگیرد

7 سال پيش

گاهي هزار دوره دعا بي اجابت است
گاهي نگفته قرعه به نام تو ميشود
گاهي گداي گدايي و بخت با تو يار نيست
گاهي تمام شهر گداي تو ميشود
گاهي براي خنده دلم تنگ ميشود
گاهي دلم تراشه اي از سنگ ميشود
گاهي تمام آبي اين آسمان ما
يکباره تيره گشته و بي رنگ ميشود
گاهي نفس به تيزي شمشير ميشود
از هرچه زندگيست دلت سير ميشود
گويي به خواب بود جواني مان گذشت
گاهي چه زود فرصتمان دير ميشود
کاري ندارم کجايي چه ميکني
بي عشق سر مکن که دلت پير ميشود