متفاوت ترین شبکه اجتماعی در ایران

پروفایل کاربر - sasan61

  • جنسیت : مرد
  • سن : 42
  • کشور : ایران
  • استان : انتخاب كنيد
  • شهر : انتخاب كنيد
  • فرم بدن : هیکل ورزشی
  • اندازه قد : 1.80
  • رنگ مو : مشکی
  • رنگ چشم : قهوه ای
  • تیپ لباس : انتخاب كنيد
  • سيگار : بدم میاد
  • وضعیت زندگی : انتخاب كنيد
  • اجتماع : انتخاب كنيد
  • زبان : انتخاب كنيد
  • برنامه مورد علاقه : انتخاب كنيد
  • وضعیت تاهل : مجرد
  • وضعیت بچه : ندارم
  • وضعیت سواد : کارشناسی
  • نوع رشته : علوم ریاضی
  • درآمد : عالی
  • شغل : مهندس
  • وضعیت کار : تمام وقت
  • دین : مسلمان
  • مذهب : شیعه
  • دید سیاسی : هیچکدام
  • خدمت : رفتم
  • شوخ طبعی : متوسط
  • درباره من : رومانتیک - اهل سفر - انعطاف پذیر - روراست
  • علایق من : انتخاب كنيد
  • ماشین من : دارم
  • آدرس وبلاگ : انتخاب كنيد
  • غذای مورد علاقه : کباب
  • ورزش مورد علاقه : زیبای اندام
  • تیم مورد علاقه : بارسلونا
  • خواننده مورد علاقه : فرهاد
  • فیلم مورد علاقه : پدر سالار
  • بازیگر مورد علاقه : پرویز پرستویی
  • کتاب مورد علاقه : کویر
  • حالت من : مهربون
  • فریاد من : عدالت
  • اپراتور : ایرانسل
  • نماد ماه تولد : فروردین
  • تعداد اخطار : نداره
  • دلیل اخطار : انتخاب نشده
  • هدر پروفایل : 20727_headx1f8sar4ax52e2s8u7ygz2nkgttvvsnhjt.jpg
  • آهنگ پروفایل : انتخاب كنيد

9 سال پيش

یک شبی مجنون نمـــــازش را شکست

بی وضـــــــــــــو در کوچه لیلی نشست

عشق آن شب مست مستش کرده بود

فارغ از جام الستش کـــــــــــــــــرده بود

گفت یا رب از چه خوارم کــــــــــــرده ای

بـــــــــــــــــر صلیب عشق دارم کرده ای

خسته ام زین عشـــــــق دل خونم مکن

مــــــــــــــــن که مجنونم تو مجنونم نکن

مـــــــــــــــــــــرد این بازیچه دیگر نیستم

این تـــــــــــــو و لیلای تــــــو من نیستم

گفـــــــــــــت ای دیــــــــوانه لیلایت منم

در رگت پیــــــــــــــــدا و پنهانــــــت منم

ســـــــــــــــــــــالها با جور لیلا ساختی

مـــــــــــــــــــن کنارت بودم و نشناختی

عشــــــــــــــــــق لیلی در دلت انداختم

صــــــــــــد قمار عشـــــــق یکجا باختم

کــــــــردمت آواره صحــــــــــــــرا ، نشد

گفتم عاقل میشوی امـــــــــــــــــا نشد

سوختم در حســـــــــــــــــرت یک یاریت

غــــــــــــیر لیلا بــــــــــــــر نیامد از لبت

روز و شـــــــــــــب او را صدا کردی ولی

دیـــــــدم امشب با منـــــــی گفتم بلی

مطمئن بـــــــــودم به من ســـــر میزنی

بر حــــــــــــــــــریم خانه ام در می زنی

حال ، ایــــــن لیلا که خوارت کـــرده بود

درس عشقش بـــــــــی قرارت کرده بود

مـــــــــــــرد راهش باش تا شاهت کنم

صد چـــــــــو لیلی کشته در راهت کنم

9 سال پيش

قسمت اين بود که من با تو معاصر باشم

تا در اين قصــــه پر حادثــه حاضــــر باشم

حکم پيشانی ام اين بود که تو گم شوی و

من بــه دنبال تو يک عمر مسافــــر باشـــم

تو پری باشـــی و تا آن سوی دريا بروی

من به سودای تو يک مرغ مهاجر باشم

قسمت اين بود، چرا از تو شکايت بکنم؟

يا در اين قصـــه بــــه دنبال مقصر باشم؟

شايد اين گونه خدا خواست مرا زجر دهد

تا برازنده اســــم خوش شاعـــر باشـــــم

شايد ابليس تو را شيطنت آموخت که من

در پس پرده ايمان بــــه تــــو کافـــر باشـم

دردم اين است که بايد پس از اين قسمت ها

سال هــــا منتــظـر قسمت آخـــــر باشــــــم

9 سال پيش

تو زیر همه چیز زدی
و من
فقط
زیر
گریه.....

+5
12

9 سال پيش

روزی می رسد...
بی هیچ خبری...
با کوله بار تنهاییم...
در جاده های بی انتهای این دنیای غریب...
راه خواهم افتاد...
من که غریبم...
چه فرقی دارد کجای این دنیا باشم...
همه جای جهان تنهایی با من است...

9 سال پيش

در این همیشه نشستن کنار تنهایی

گرفته باز دلم را غبار تنهایی

ورق ورق غزل از دفترم جدا شده است

و جا گرفته به دست سوار تنهایی

من و تو نه!، من و من یک نفر کنار هم ایم

و منتظر که سر آید قرار تنهایی

چقدر ثانیه ها با شتاب می آیند

کجاست راه گریز از مدار تنهایی

پر است در من و بی من به زندگی رفته

چگونه صبر کنم بر 2 بار تنهایی

9 سال پيش

ناخن مصنوعی!!!
مژه مصنوعی!!!
مـوی سر مصنوعی!!!
دماغ عملی!!!
گونه ها تزریقی!!!
...
...
...
لب ها تزریقی!!!
ابروها تاتوی!!!
رنگ پوست غیر واقعی
و....!!!
اما هنوز بانوهای دوست داشتنی سرزمینم
در شگفت و شکایتند که چرا مرد واقعی پیدا نمی کنن !!!