خدا گر پرده بردارد ز روی کار آدم ها
چه شادی ها خورد برهم
چه بازی ها شود رسوا
یکی خندد ز آبادی، یکی گرید ز بربادی
یکی از جان کند شادی، یکی از دل کند غوغا
چه کاذب ها شود صادق،
چه صادق ها شود کاذب
چه عابد ها شود فاسق
چه فاسق ها شود ملا
چه زشتی ها شود رنگین
چه تلخی ها شود شیرین
چه بالا ها رود پائین
چه سفلی ها شود علیا
عجب صبری خدا دارد که پرده بر نمی دارد
و گرنه بر زمین افتد ز جیب محتسب مینا ...
- جنسیت : زن
- سن : 39
- کشور : ایران
- استان : مازندران
- شهر : بابل
- فرم بدن : انتخاب كنيد
- اندازه قد : انتخاب كنيد
- رنگ مو : انتخاب كنيد
- رنگ چشم : انتخاب كنيد
- تیپ لباس : انتخاب كنيد
- سيگار : انتخاب كنيد
- وضعیت زندگی : انتخاب كنيد
- اجتماع : انتخاب كنيد
- زبان : انتخاب كنيد
- برنامه مورد علاقه : انتخاب كنيد
- وضعیت تاهل : متاهل
- وضعیت بچه : انتخاب كنيد
- وضعیت سواد : کارشناسی
- نوع رشته : علوم تجربی
- درآمد : انتخاب كنيد
- شغل : انتخاب كنيد
- وضعیت کار : انتخاب كنيد
- دین : مسلمان
- مذهب : شیعه
- دید سیاسی : انتخاب كنيد
- خدمت : انتخاب كنيد
- شوخ طبعی : متوسط
- درباره من : انتخاب كنيد
- علایق من : انتخاب كنيد
- ماشین من : انتخاب كنيد
- آدرس وبلاگ : انتخاب كنيد
- غذای مورد علاقه : انتخاب كنيد
- ورزش مورد علاقه : انتخاب كنيد
- تیم مورد علاقه : انتخاب كنيد
- خواننده مورد علاقه : انتخاب كنيد
- فیلم مورد علاقه : انتخاب كنيد
- بازیگر مورد علاقه : انتخاب كنيد
- کتاب مورد علاقه : انتخاب نشده
- حالت من : عاشق
- فریاد من : به امید چتر فردایت خیس بارانم ، از طلوع عشق تا غروب سرنوشت دوستت دارم . . .
- اپراتور : همراه اول
- نماد ماه تولد : انتخاب نشده
- تعداد اخطار : نداره
- دلیل اخطار : انتخاب نشده
- هدر پروفایل : 33436_headfs7xa3v28cu9g1dvvopov28cesdkumk15g.jpg
- آهنگ پروفایل : انتخاب كنيد
خوشبخت ترین آدما ؛
اونایی هستن که این جمله رو میشنوند،
؛عیب نداره ، با هم درستش می کنیم ؛
روزی کسی در راهی بسته ای یافت که در آن چیزهای گرانبها بود واآیه الکرسی هم پیوست آن بود مردبسته را به صاحبش رد کرد.
او را گفتند :چرا این همه مال را از دست دادی؟
گفت : صاحب مال عقیده داشت که این ایت مال او را از دزد نگاه میدارد ومن دزد مال هستم نه دزد دین! اگر آن را پس نمیدادم در عقیده ی صاحبان آن خللی راجع به دین روی میداد آنوقت من دزد دین هم بودم.
آیا شما هم قبول دارید همیشه قدرچیزایی که داریم رو نمیدونیم و چیزایی رو میخوایم که مال ما نیستن؟!
آدمها مي آيند
گاهي در زندگي ات مي مانند
گاهي در خاطره ات
آن ها كه در زندگي ات مي مانند
همسفر مي شوند
آن ها كه در خاطرت مي مانند
كوله پشتيِ تمامِ تجربيآتت براي سفر
گاهي تلخ
گاهي شيرين
گاهي با يادشان لبخند مي زني
گاهي يادشان لبخند از صورتت برمي دارد
اما تو لبخند بزن
به تلخ ترين خاطره هايت حتي
بگذار همسفر زندگي ات بداند
هرچه بود؛ هرچه گذشت
تو را محكم تر از هميشه و هرروز
براي كنار او قدم برداشتن ساخته است
آدمها مي آيند
و اين آمدن
بايد رخ بدهد
تا تو بداني
آمدن را همه بلدند
اين ماندن است
كه هنر مي خواهد...
شهر من اینجا نیست!
اینجا …
آدم که نه ! آدمک هایش
همه ناجور رنگ بی رنگی اند …
وجالب تر …
اینجا هر کسی هفتاد رنگ بازی می کند..