بلاگ كاربران
- عنوان خبر :
سرنوشت واقعی یک دختر(4)
- تعداد نظرات : 10
- ارسال شده در : ۱۳۹۹/۰۳/۱۸
- نمايش ها : 404
دست از پا درازتر برگشتیم شهر خودمون ،تو اتوبوس تازه قرص تاثیر گذاشته بود و اروم شده بودم اما چه فایده سوار اتوبوس بودیم
برگشتیم از شهر خودمون بقیه وسایل رو خریدیم و مامانم برای محمد یه گردنبند طلا هدیه پاگشا و عیدی لباس خرید
برای منم طلا و لباس بود
خیلی عشق محمد تو دلم نشست
اصلا دیونه شده بودم انگار
تا نمیومد غذا نمیخوردم و یسره باهم بودیم!
یمدت گذشت و فهمیدم محمد سیگار میکشه!
خودش از قصد قبل رفتن من به اتاق یا دستشویی سیگار میکشید تا متوجه بشم
وقتی بهش گفتم گفت من میتونستم ازت پنهان کنم اما خواستم باهات راحت باشم و ازت فرار نکنم و باهم بریم بیرون و نپیچونمت برای قایمکی سیگار کشیدن
دیدم داره منطقی میگه و من گیر بدم بدتر میشه ،تصمیم گرفتم یواش یواش ترکش بدم
سال تحویل شد و مهمونی رفت و اومد ها هم شروع شد...
دیگه خیلی به محمد وابسته شده بودم ولی دوره نامزدی واسم سخت میگذشت چون دوست داشتم همش پیش محمد باشم اما بابام ناراحت میشد و میگفت زیاد نرو
زیاد هم نمیرفتم محمد ناراحت میشد !
دیگه بیشتر سعی میکردم پیش محمد باشم و مامانم خیال بابامو راحت میکرد که بابا شوهرشه و محرمه و....
تو دوران نامزدی اخلاقای محمد تازه برام رو شد !!!
بیشتر دوست داشت پیش خودش باشم و بددلی میکرد!
از پسرعموم بدش میومد حتی نذاشت برای پاتختی دختر عموم خونه عموم بمونم ،چون شبکار بود خودش نبود.به بدبختی راضیش کردم شب رو با مامانمینا خونه عموم بمونیم و من تنها چجوری باید برمیگشتم خونمون که یه شهر دیگه بود
صبح زود اومد دنبالم و من مجبور شدم قایمکی بزنم بیرون و با محمد برم خونشون
تو راه همه اش غر میزد اگه پسر عموت دیده باشت چی ؟!
اگه شب تو خواب باشی بیاد بهت دست درازی کنه چی؟! انگار من بیهوشم و نمیفهمم تو خواب کی بیاد باهام چیکار کنه !
منو برد خونشون و عروسی رو زهرمارم کرد !
حتی کلی حرف پیچید که نامزد زهرا به چه حقی اومده قایمکی بردتش،واجب بوده و اینجور چیزا
سعی کردم حرف مردم برام مهم نباشه و بیشتر به شوهرم بچسبم چون زندگی مهم تره
دیگه رفتار های مشکوک محمد بیشتر شد
محمدم منو میپیچوند
اولا نمیفهمیدم چرا داره اینجوری میکنه
در هر صورت نباید خون شهدا رو پایمال کرد
مرسی از نظرت
مرسی{67}
منتظر ادامشیم {57}
دقیقا
اگه پسر عموت دیده باشدت این همه سال قبل از نامزدی شما کور بوده به اذن خدا به برکت پا قدم شما چشاش شفا پیدا کرد
اگه یه قشر ادم باشه که هیچوقت نشه زندگی باهاشون رو تحمل کرد همین قشر شکاکه
مرسی
منتظر ادامشیم
قشنگ بود