متفاوت ترین شبکه اجتماعی در ایران

بلاگ كاربران


حالی نمانده

می خواهم شعر بگویم

می خواهم خلوت ریه هایم را

پرکنم از خشکسالی ابری

که با دستمال خیس هیچ خاطره ای نمی بارد!

می خواهم سوت بزنم از ته این جاده

برقصم روی تکه تکه های سکوتی

که از حافظه ی صبح جا مانده است!

می خواهم لالایی بخوانم

سرش را ببندم با ته مانده ی غباری

که آسمان را به سرفه انداخته است.

می خواهم شعر بگویم با رعشه ی قلبی

که تیر می کشد زیر پل هوایی

به سمت رودی که با اولین تعارف

فرو می رود در رگ تیزآب!

می خواهم شعر بگویم با حداقل چیزی

میان خواب و رویا با تکه موجی کوچک

که از ویرانی دریا برمی گردد!

به اشتراک بگذارید : google-reader yahoo Telegram
نظرات دیوار ها


arezoooo
ارسال پاسخ

می خواهم شعر بگویم

زیبا بود.

AmirHesamAlavi
ارسال پاسخ

◔͜͡◔\√ : ) Likeeeeee\"◔͜͡◔

shadi1357
ارسال پاسخ