متفاوت ترین شبکه اجتماعی در ایران

بلاگ كاربران


  • دلنوشته.............

  • گوش های من، تنها مسیر منتهی به لبخند لبانم هستند. تاکنون آنها را اینگونه درک کرده ای؟ من با شنیدن کلام تو، تلخ باشد، تلخ می شوم.. شیرین باشد، شیرین می شوم.. تند باشد، گزنده می شوم.. نرم باشد، آرام می شوم. ساده است نازنینم و اگر مهربانی ات را در لابلای کلمات جا دهی من لبخند را مهمان چشمانت می کنم، رایگان!اگر می دانستی چه اندازه همراهی با من آسان است چه بسا بر تمام ساعت های تیره ی بین ما افسوس می خو…
  • تو را دل برگزید و کار دل شک برنمی دارد

  • تو را دل برگزید و کار دل شک برنمی داردکه این دیوانه هرگز سنگ کوچک برنمی داردتو در رویای پروازی ولی گویا نمی دانینخ کوتاه دست از بادبادک برنمی دارد برای دیدن تو آسمان خم می شود امابرای من کلاهش را مترسک برنمی دارد اگر با خنده هایت بشکنی گاهی سکوتش رااتاقم را صدای جیرجیرک برنمی داردبیا بگذار سر بر شانه های خسته ام یک باراگر با اشک من پیراهنت لک برنمی دارد…
  • برای ادامه روزهای تو..........

  • به تو گفته بودیم :گاهی برای ادامه ی روزهای توسکوت کردیمهر جا باران باریدما در کنارت ایستاده ایمو برای مرگ و تاریکی که به دنبال تو بودندگلی پرتاب کردیمکه تو را از یاد ببرندبه تو گفته بودیم :درختان در تنهایی می رویندو در باد نابود می شونداکنون پیری ما را احاطه کرده استو مرگ آماده است هر لحظه ما را تصرف کندیک بار دیگر برای همیشه نامت را به ما بگوبگو هنوز باران می باردو تو هنوز راه رفتن در باران را دو…
  • پنهاني..............

  • می ‌خواستم چشم ‌های تو را ببوسمتو نبودی، باران بودرو به آسمان بلند پر گفت ‌و گو گفتم:تو ندیدیش؟!و چیزی، صداییصدایی شبیه صدای آدمی آمدگفت: نامش را بگو تا جست‌ و جو کنیمنفهمیدم چه شد که بازیک هو و بی ‌هوا، هوای تو کردمدیدم دارد ترانه ‌ای به یادم می ‌آیدگفتم: شوخی کردم به خدامی‌ خواستم صورتم از لمس لذیذ بارانفقط خیس گریه شودورنه کدام چشمکدام بوسهکدام گفت ‌…
  • می خواهم شعر بگویم........

  • حالی نماندهمی خواهم شعر بگویممی خواهم خلوت ریه هایم راپرکنم از خشکسالی ابریکه با دستمال خیس هیچ خاطره ای نمی بارد!می خواهم سوت بزنم از ته این جادهبرقصم روی تکه تکه های سکوتیکه از حافظه ی صبح جا مانده است!می خواهم لالایی بخوانمسرش را ببندم با ته مانده ی غباریکه آسمان را به سرفه انداخته است.می خواهم شعر بگویم با رعشه ی قلبیکه تیر می کشد زیر پل هواییبه سمت رودی که با اولین تعارففرو می رود در رگ تیزآب…
  • آن سوی این دیوارهای بلند..........

  • وقتی یک جورییک جورِ خیلی سخت، خیلی ساده می‌فهمیحالا آن سوی این دیوارهای بلندیک جایی هستکه حال و احوالِ آسانِ مردم را می‌شود شنید،یا می‌شود یک طوری از همین بادِ بی‌خبر حتیعطرِ چای تازه و بوی روشنِ چراغ را فهمید،تو دلت می‌خواهد یک نخِ سیگارکمی حوصله، یا کتابی ...لااقل نوکِ مدادی شکسته بودتا کاری، کلمه‌ای، مرورِ خاطره‌ای شاید!کاش از پشتِ این دریچه‌ی بستهدستِ کم…
  • آدمی در عشق می شکند!

  • شتاب مکنکه ابر بر خانه ات بباردو عشقدر تکه ای نان گم شودهرگز نتوانآدمی را به خانه آوردآدمی در سقوط کلماتسقوط می کندو هنگامی که از زمین برخیزدکلمات نارس رابه عابران تعارف می کندآدمی را تواناییعشق نیستدر عشق می شکند و می میرد!…
  • سیاه اگر چشم تو باشد

  • زیبای منسیاه اگر چشم تو باشدسرم که بر زانوان تو باشدمی‌دانم، شب از چشم‌های تو می‌آیدپنهانی به دره‌ها می‌ریزدبر کوه‌ها و دشت‌ها می‌گسترددریایی تاریک، زمین را در خود می‌پوشد.سیاه اگر چشم تو باشدروشنای من است.…
  • هدیه

  • روزی که نفس های توکنار نفس های من برقصدبه تولدی دیگر پاسخی خواهم داشتو آنگاه که به زیباترین حس جهاندستهایمان را در هم فشرده ایم،دوستت دارم راآرام…  آرامدر گوش تو خواهم خواند.چشمهایت را ببندآغوشی از آن دورهابرایت هدیه آورده ام.…
  • من همیشه دیر می رسم!

  • گاهی زود می رسممثل وقتی که به دنیا آمدمگاهی اما خیلی دیرمثل حالا که عاشق تو شدم در این سن و سالمن همیشه برای شادی ها دیر می رسمو همیشه برای بیچارگی ها زود!و آن وقت یا همه چیز به پایان رسیده استو یا هیچ چیزی هنوز شروع نشده استمن در گامی از زندگی هستمکه بسیار زود است برای مردنو بسیار دیر است برای عاشق شدنمن باز هم دیر کرده اممرا ببخش محبوب منمن بر لبه ی عشق هستماما مرگ به من نزدیک تر است…