مسابقــه
دخترا یکی کم کنن پسرا یکی اضافه کنن
http://www.hamkhone.ir/member/2292/blog/view/139638/
- جنسیت : مرد
- سن : 37
- کشور : ایران
- استان : انتخاب كنيد
- شهر : انتخاب كنيد
- فرم بدن : انتخاب كنيد
- اندازه قد : انتخاب كنيد
- رنگ مو : انتخاب كنيد
- رنگ چشم : انتخاب كنيد
- تیپ لباس : انتخاب كنيد
- سيگار : انتخاب كنيد
- وضعیت زندگی : انتخاب كنيد
- اجتماع : انتخاب كنيد
- زبان : انتخاب كنيد
- برنامه مورد علاقه : انتخاب كنيد
- وضعیت تاهل : انتخاب كنيد
- وضعیت بچه : انتخاب كنيد
- وضعیت سواد : انتخاب كنيد
- نوع رشته : انتخاب كنيد
- درآمد : انتخاب كنيد
- شغل : انتخاب كنيد
- وضعیت کار : انتخاب كنيد
- دین : انتخاب كنيد
- مذهب : انتخاب كنيد
- دید سیاسی : انتخاب كنيد
- خدمت : انتخاب كنيد
- شوخ طبعی : انتخاب كنيد
- درباره من : انتخاب كنيد
- علایق من : انتخاب كنيد
- ماشین من : انتخاب كنيد
- آدرس وبلاگ : انتخاب كنيد
- غذای مورد علاقه : انتخاب كنيد
- ورزش مورد علاقه : انتخاب كنيد
- تیم مورد علاقه : انتخاب كنيد
- خواننده مورد علاقه : انتخاب كنيد
- فیلم مورد علاقه : انتخاب كنيد
- بازیگر مورد علاقه : انتخاب كنيد
- کتاب مورد علاقه : انتخاب نشده
- حالت من : اخمو
- فریاد من : انتخاب كنيد
- اپراتور : انتخاب نشده
- نماد ماه تولد : انتخاب نشده
- تعداد اخطار : نداره
- دلیل اخطار : انتخاب نشده
- هدر پروفایل : انتخاب كنيد
- آهنگ پروفایل : انتخاب كنيد
10 سال پيش AZAD
زیر این طاق کبود، یکی بود یکی نبود
مرغ عشقی خسته بود که دلش شکسته بود .
اون اسیر یه قفس، شب و روزش بی نفس
همه آرزوهاش، پر کشیدن بود و بس
تا یه روز یه شاپرک، نگاشو گوشه ای دوخت
چشمش افتاد به قفس، دل اون بدجوری سوخت .
زود پرید روی درخت، تو قفس سرک کشید
تو چشمه مرغ اسیر، غم دلتنگی رو دید
دیگه طاقت نیاورد، رفت توی قفس نشست
تا که از حرفهای مرغ، شاپرک دلش شکست
شاپرک گفت که بیا، تا با هم پر بکشیم
بریم تا اون بالا ها، سوار ابرها بشیم
یدفه مرغ اسیر نگاهش بهاری شد
بارون از برق چشاش، روی گونش جاری شد
شاپرک دلش شکست وقتی اشک اونو دید
با خودش یه عهدی کرد، نفس سردی کشید
دیگه بعد از اون قفس رنگ تنهایی نداشت
توی دوستی شاپرک، ذره ای کم نمیذاشت
تا یه روز یه باد سرد، میون قفس وزید
آسمون سرخ آبی شد، سوز برف از راه رسید
شاپرک یخ زد و یخ، مرد و موندگار نشد
چشماشو روهم گذاشت، خوابید و بیدار نشد
مرغ عشق شاپرک رو، به دست خدا سپرد
نگاهش به آسموووون، تا که دق کردش و مرد.
تنهایی یعنی یه وقتهایی هست میبینی فقط خودتی و خودت !
رفیق داری . . .
همدرد نداری !
خانواده داری . . .
حمایت نداری !
عشق داری . . .
تکیه گاه نداری !
مثل همیشه همه چی داری و هیچی نداری !
سهراب گفتی: چشمها را باید شست… شستم ولی………….!
گفتی: جور دیگر باید دید………… دیدم ولی…………!
گفتی زیر باران باید رفت…. رفتم ولی…..!
او نه چشمهای خیس و شسته ام را…
نه نگاه دیگرم را… هیچ کدام را ندید!!!!!
فقط زیر باران با طعنه ای خندید و گفت:
دیوانه ی باران ندیده !!!
+5.....
امروز رفتم كافي شاپ دیدم همه با دوست دختراشون اومدن ولی خودم تنها هستم
..
.
.
.
.
.
هیچی دیگه گوشیم رو برداشتم و کنار گوشم گرفتم و با صدای بلند گفتم
هي بدبخت بیا که خواهرت با يه پسره تو کافي شاپ نشسته !
جاتون خالی همه دخترا فرار کردند ... ))))))))))))))))