چشمای تو مرا وعده باران دادند..
به تن مرده من روح و دل جان دادند..
شوقبرخاستن وزندگی تازه به این..
من دلواپس از خویش گذران دادند..
کاش باز آید اندوه مرا دریابد...
چشمهای که مراوعده باران دادند..
- جنسیت : زن
- سن : 42
- کشور : ایران
- استان : انتخاب كنيد
- شهر : انتخاب كنيد
- فرم بدن : متوسط
- اندازه قد : 1.70
- رنگ مو : مشکی
- رنگ چشم : خاکستری
- تیپ لباس : انتخاب كنيد
- سيگار : انتخاب كنيد
- وضعیت زندگی : انتخاب كنيد
- اجتماع : انتخاب كنيد
- زبان : انتخاب كنيد
- برنامه مورد علاقه : انتخاب كنيد
- وضعیت تاهل : متاهل
- وضعیت بچه : دارم
- وضعیت سواد : کارشناسی
- نوع رشته : علوم انسانی
- درآمد : خوب
- شغل : مربی سوارکاری
- وضعیت کار : پاره وقت
- دین : مسلمان
- مذهب : شیعه
- دید سیاسی : هیچکدام
- خدمت : فراری
- شوخ طبعی : خیلی شوخ طبع
- درباره من :
سلام
من لیلی 32ساله از تهران
متاهل هستم
دو فرزند دارم 1 دختر و 1 پسر
به خانواده خیلی اهمیت میدم
لطفا سوال نکنید که از زندگی راضی هستم یا نه
چون واقعا راضی هستم
عاشق همسر و بچه هام هستم
لزوما کسی وارد دنیای مجازی میشه نباید از زندگیش ناراضی باشه و دنبال عشق جای دیگه باشه
من ارتباط و تبادل نظر رو خیلی دوست دارم
امیدوارم دوستای خوبی واسه هم باشیم - علایق من :
سوارکاری و بسکتبال
دیدن سریالهای مورد علاقه خودم
گردش و تفریح و خرید و مد عاشقشونــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــم - ماشین من : نمیگم
- آدرس وبلاگ : نمیدم
- غذای مورد علاقه : کباب جات از هر نوعش
- ورزش مورد علاقه : سوار کاری بسکتبال
- تیم مورد علاقه : انتخاب كنيد
- خواننده مورد علاقه : امین رستمی
- فیلم مورد علاقه : شجاع دل
- بازیگر مورد علاقه : شهاب حسینس ...حامد بهداد
- کتاب مورد علاقه : همخونه_سینوهه
- حالت من : ریلکس
- فریاد من : خوشبختی یافتنی نیست ساختنی است.
- اپراتور : ایرانسل
- نماد ماه تولد : مرداد
- تعداد اخطار : نداره
- دلیل اخطار : انتخاب نشده
- هدر پروفایل : 41546_headokjpm5vhqtce37fqfoshqsrjpbt9n952kd.jpg
- آهنگ پروفایل : انتخاب كنيد
روز ها میگذرند لحظه ها از پی هم میتازند
وگذشت ایام,چون چروکی است که برچهره من میماند
روزهامیگذرند , که سکوتی ممتد, برلبم میرقصد
قصه هایی که زدل می آیند , زیرسنگینی این بارسکوت
بی صدامیمیرند
روزها میگذرند , که به خود میگویم
گرکسی آمدوبرداشت زلب مهرسکوت
گرکسی آمدوگفت قطعه شعری بسرود
گرکسی آمدوازراه صفا دل ما را بربود
حرفهاخواهم زد , شعرها خواهم خواند
بهر هر خلق جهان , قصه ای خواهم ساخت
روزها میگذرند
که به خود میگویم
گرکسی آمدوبرزخم دلم , مرحمی تازه گذاشت
گرکسی آمدوبرروی دلم , طرحی ازخنده گذاشت
گرکسی آمدودرخاطرمن , نقشی ازخودانداخت
صدزبان بازکنم
قصه هاسازکنم
گره از ابروی هر غمزده ای درجهان بازکنم
من به خود میگویم
اگرآمدآن شخص !!!!!!
من به او خواهم گفت , آنچه درمحبس دل زندانیست
من به او خواهم گفت , تاابددردل من مهمانیست
ولی افسوس و دریغ
آمدی نقشی زخود در سر من افکندی
دل ربودی و به زیر قدمت افکندی
دیده دریا کردی
عقل شیدا کردی
طرح جاوید سکوت , توبه جای لبخند , برلبم افکندی
دل به امید دوا آمده بود
به جفا درد برآن زخم کهن افکندی
روزها می آیند
لحظه ها ازپی هم میتازند
من به خود میگویم
(( مستحق مرگ است گر کبوتر بدهد دل به عقاب ))
من نيستم
آنکه بايد مي بودم ، آنکه بايد باشم
بهش سر بزنین مطلبی جالب برای یاداوری چند نکته که بی جواب مونده
http://www.hamkhone.ir/member/7342/blog/view/118465
بهش سر بزنین مطلبی جالب برای یاداوری چند نکته که بی جواب مونده
http://www.hamkhone.ir/member/7342/blog/view/118465
چه کسی حرف مرا می فهمد؟
چه کسی درد مرا می داند؟
در پس پرده ی اشک چشمم
چه کسی راز مرا می خواند؟
چه کسی واژه ی تنهایی را
در دل غم زده ام می بیند؟
با سر انگشت محبت چه کسی
قطره ی اشک مرا می چیند
سال ها غیر خداوند بزرگ
هیچ کس از غمم آگاه نبود
توشه ی زندگیم در همه عمر
جز غم و غصه ی جان کاه نبود
مرگ یک روز و یا یک شب سرد
چشم غمگین مرا می بندد
شاید آنجا پس از این رنج و عذاب
سردی گور به رویم خندد
ﻣﻌﻠﻢ : ﻭﻗﺘﯽ ﺑﺰﺭﮒ ﺷﻮﯼ ﭼﻪ ﻣﯿﮑﻨﯽ ؟
ﺩﺧﺘﺮ : ﻋﺮﻭﺳﯽ
ﻣﻌﻠﻢ : ﻧﺨﯿﺮ ﻣﻨﻈﻮﺭﻡ ﺍﯾﻨﻪ ﮐﻪ ﭼﻜﺎﺭﻩ ﻣﯿﺸﻮﯼ ؟
ﺩﺧﺘﺮ : ﻋﺮﻭﺱ
ﻣﻌﻠﻢ : ﻣﻨﻈﻮﺭﻡ ﺍﯾﻨﻪ ﻭﻗﺘﯽ ﺑﺰﺭﮒ ﺷﻮﯼ ﭼﻪ ﻣﯿﮑﻨﯽ ؟
ﺩﺧﺘﺮ : ﺷﻮﻫﺮ ﻣﯿﮑﻨﻢ
ﻣﻌﻠﻢ : ﺩﺧﺘﺮ ﺟﺎﻥ، ﻭﻗﺘﯽ ﺑﺰﺭﮒ ﺷﻮﯼ ﺑﺮﺍﯼ ﭘﺪﺭ ﻭ ﻣﺎﺩﺭﺕ ﭼﻪ
ﻣﯽ ﮐﻨﯽ ؟
ﺩﺧﺘﺮ :ﺩﺍﻣﺎﺩ ﻣﯿﺎﺭﻡ
ﻣﻌﻠﻢ : ﻟﻌﻨﺘﯽ ، ﭘﺪﺭ ﻭ ﻣﺎﺩﺭﺕ ﺩﺭ ﺁﯾﻨﺪﻩ ﺍﺯ ﺗﻮ ﭼﯽ
ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﺪ ؟
ﺩﺧﺘﺮ : ﻧﻮﻩ !!!!!!
ﺩﺧﺘﺮ ﺍﺳﺖ ﺩﯾﮕﺮ ... ﺩﻟﺶ ﺷﻮﻫﺮ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫد