متفاوت ترین شبکه اجتماعی در ایران

پروفایل کاربر - kelara

  • جنسیت : زن
  • سن : 27
  • کشور : ایران
  • استان : انتخاب كنيد
  • شهر : مشهد
  • فرم بدن : انتخاب كنيد
  • اندازه قد : انتخاب كنيد
  • رنگ مو : انتخاب كنيد
  • رنگ چشم : انتخاب كنيد
  • تیپ لباس : انتخاب كنيد
  • سيگار : انتخاب كنيد
  • وضعیت زندگی : انتخاب كنيد
  • اجتماع : انتخاب كنيد
  • زبان : انتخاب كنيد
  • برنامه مورد علاقه : انتخاب كنيد
  • وضعیت تاهل : انتخاب كنيد
  • وضعیت بچه : انتخاب كنيد
  • وضعیت سواد : انتخاب كنيد
  • نوع رشته : انتخاب كنيد
  • درآمد : انتخاب كنيد
  • شغل : انتخاب كنيد
  • وضعیت کار : انتخاب كنيد
  • دین : انتخاب كنيد
  • مذهب : انتخاب كنيد
  • دید سیاسی : انتخاب كنيد
  • خدمت : انتخاب كنيد
  • شوخ طبعی : انتخاب كنيد
  • درباره من : انتخاب كنيد
  • علایق من : انتخاب كنيد
  • ماشین من : انتخاب كنيد
  • آدرس وبلاگ : انتخاب كنيد
  • غذای مورد علاقه : انتخاب كنيد
  • ورزش مورد علاقه : انتخاب كنيد
  • تیم مورد علاقه : انتخاب كنيد
  • خواننده مورد علاقه : انتخاب كنيد
  • فیلم مورد علاقه : انتخاب كنيد
  • بازیگر مورد علاقه : انتخاب كنيد
  • کتاب مورد علاقه : انتخاب كنيد
  • حالت من : اخمو
  • فریاد من : انتخاب كنيد
  • اپراتور : انتخاب نشده
  • نماد ماه تولد : انتخاب نشده
  • تعداد اخطار : نداره
  • دلیل اخطار : انتخاب نشده
  • هدر پروفایل : انتخاب كنيد
  • آهنگ پروفایل : انتخاب كنيد

10 سال پيش



0 0 0

اینجا من هستم!!

نیمکتی چوبی و چتری که بسته است...!

دلم تنگ نیست...

تنها منتظر بارانم...

که قطره هایش بهانه ای باشد...

برای نمناک بودن لحظه هایم...

و...

اثبات بی گناهی چشمانم

10 سال پيش

در وجود هر کس
رازی بزرگ نهان است.

داستانی،

راهی ،

بیراهه‌یی،

طرح افکندن این راز

-راز من و راز تو، راز زندگی-

پاداش بزرگ تلاشی پُر حاصل است.

10 سال پيش

لا به لای ساز نفسهایت..

پنهان می شوم!

اشک می شوم !

تا بمانم ...تا نرانی مرا ..!

من " آه " می کشم و تو " انگ " می زنی!

و این غم انگیز ترین " آهنگ " دنیاست...!

10 سال پيش

شکستن دل ،به شکستن استخوان دنده مى ماند…از بیرون همه چیز رو به راه است…اما هر “نفس”
درد است که میکشى…

10 سال پيش

سنگ شده‌ام

و برای تراشیدنِ شاعری از سنگ هم

مردِ میدان نیستی

سنگ شده‌ام

و کلاغ‌ها هر بلایی که خواستند،

تکه‌تکه بر سرم بیاورند

اگر قلب این مجسمه یک‌بارِ دیگر بتپد

10 سال پيش

پرنده با انبوه حسرت در قلب خود؛

به تنگ ماهی خیره شده و می گوید:

تو که سقف قفست شکسته،

پس چرا پرواز نمی کنی؟