ﺩﺭ ﻗﻄﺐ ﺷﻤﺎﻝ ﮔﺮﮒ ﻫﺎ ﺭﺍ اینگونه ﺷﮑﺎﺭ می کنند:
ﺭﻭﯼ ﺗﯿﻐﻪ ﺍﯼ برنده مقداری ﺧﻮﻥ می ریزند
ﻭ ﺁﻥ ﺭﺍ ﺩﺭ ﻗﺎﻟﺐ ﯾﺨﯽ ﻗﺮﺍﺭ داده ﻭﺩﺭ ﻃﺒﯿﻌﺖ ﺭﻫﺎ می کنند.
ﮔﺮﮒ ﺁﻥ ﺭﺍ می بیند، یخ را به طمع ﺧﻮﻥ ﻟﯿﺲ ﻣﯿﺰﻧﺪ.
ﯾﺦ روی تیغه کم کم ﺁﺏ می شود ﻭ ﺗﯿﻐﻪ ی تیز،
ﺯﺑﺎﻥ سرد و بی حس شده ی ﮔﺮﮒ ﺭﺍ می بُرد.
ﮔﺮﮒ ﺧﻮﻥ ﺑﯿﺸﺘﺮﯼ می بیند ﻭ به ﺗﺼﻮﺭ و خیال این
که ﺷﮑﺎﺭ و طعمه ﺧﻮﺑﯽ پیدا کرده ﺑﯿﺸﺘﺮ ﻟﯿﺲ می زند؛
اما نمی داند یا نمی خواهد بداند که با آن حرص وصف
ناشدنی و شهوت سیری ناپذیر، دارد ﺧﻮﻥ ﺧﻮﺩش ﺭﺍ می خورد!
ﺁﻥ ﻗﺪﺭ ﺍﺯ آن ﮔﺮﮒ زبان بسته ﺧﻮﻥ می رود تا به دست خودش کشته می شود
.. نه گلوله ای شلیک می شود، و نه حتی نیزه ای پرتاب!
اما گرگ با همه غرورش سرنگون میشود’!
- جنسیت : زن
- سن : 29
- کشور : ایران
- استان : انتخاب كنيد
- شهر : مشهد
- فرم بدن : لاغر
- اندازه قد : 1.70
- رنگ مو : مشکی
- رنگ چشم : مشکی
- تیپ لباس : انتخاب كنيد
- سيگار : بدم میاد
- وضعیت زندگی : انتخاب كنيد
- اجتماع : انتخاب كنيد
- زبان : انتخاب كنيد
- برنامه مورد علاقه : انتخاب كنيد
- وضعیت تاهل : مجرد
- وضعیت بچه : ندارم
- وضعیت سواد : دیپلم
- نوع رشته : فنی و حرفه ای
- درآمد : انتخاب كنيد
- شغل : انتخاب كنيد
- وضعیت کار : انتخاب كنيد
- دین : مسلمان
- مذهب : شیعه
- دید سیاسی : انتخاب كنيد
- خدمت : انتخاب كنيد
- شوخ طبعی : متوسط
- درباره من : انتخاب كنيد
- علایق من : انتخاب كنيد
- ماشین من : انتخاب كنيد
- آدرس وبلاگ : انتخاب كنيد
- غذای مورد علاقه : فسنجون
- ورزش مورد علاقه : والیبال
- تیم مورد علاقه : استقلال
- خواننده مورد علاقه : کامران و هومن
- فیلم مورد علاقه : دانش آموز نمونه
- بازیگر مورد علاقه : واران ورما
- کتاب مورد علاقه : هری پاتر
- حالت من : ریلکس
- فریاد من : توی زندگیم هیچ ای کاشی وجود نداشته باشه
- اپراتور : انتخاب نشده
- نماد ماه تولد : شهریور
- تعداد اخطار : نداره
- دلیل اخطار : انتخاب نشده
- هدر پروفایل : انتخاب كنيد
- آهنگ پروفایل : انتخاب كنيد
دلم قلمرو جغرافیای ویرانیست
هوای ناحیۀ ما همیشه بارانیست
دلم میان دو دریای سرخ مانده سیاه
همیشه برزخ دل تنگۀ پریشانیست
مهار عقدۀ آتشفشان خاموشم
گدازه های دلم دردهای پنهانیست
صفات بغض مرا فرصت بروز دهید
درون سینۀ من انفجار زندانیست
تو فیض یک اقیانوس آب آرامی
سخاوتی ، که دلم خواهشی بیابانیست
این روزها عشق را با دست پس می زنند و با پا پیش می کشند !
حیف از عشق که زیر دست و پاست ..!
یک روز اشتباهی خونه یه خانم پیری رو گرفتم؛؛اومدم معذرتخواهی کنم؛؛
هی میگفت : علی جان تویی؟؟
هی میگفتم : ببخشید مادر اشتباه گرفتم؛؛؛
باز میگفت : حسین جان تویی مادر؟
میگفتم : نه مادر جان اشتباه شده ببخشید؛؛؛
اسم سوم رو که گفت دلم شکست؛؛؛
گفتم آره مادر جون؛؛؛زنگ زدم احوالتون رو بپرسم؛؛؛
اونقدر ذوق کرد که چشام خیس شد؛؛؛
هــمـیـشـه دوســــت داشــــتـن مـقـــیـاس مـطـمــئـنـــی نـیـســــت
گـــاهـی کــــودک .. پـفـک . را بـــه پــــدر تــرجـیـح مـیـدهــــد ..