پروفایل کاربر - davoud

ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد
ایمان بیاوریم به ویرانه های باغ های تخیل
به داس های واژگون شده ی بیکار
ودانه های زندانی.
نگاه کن که چه برفی می بارد...

چقدر سخته تظاهر به لبخند...

به روزهای خوب،به یه عالمه خوشبختی ...

نه دیگه نمیشه،دیگه نمیتونم

دلم میخواد داد بزنم،اشک بریزم بگم دلم

انقد که حوصله هیچی ندارم،حتی خودم!!!

میخوام بگم دلم واسه بوی تنت،گرمی آغوشت،لبخندت ...

چشمات که نگاه کردن بهشون دیوونم میکنه

واسه خودت،دستای مهربونت واسه بودنت تنگه دلم ...

نمیتونم دووم بیارم،نمیشه...





+5

ه رفتن تو سفر نه ، فرار می گویند

به این طریقه ی بازی قمار می گویند

به یک نفر که شبیه تو دلربا باشد

هنوز مثل گذشته «نگار» می گویند

اگر چه در پی آهو دویده ام چون شیر

به من اهالی جنگل شکار می گویند

مرا مقایسه با تو بگو کسی نکند

کنار گل مگر از حسنِ خار می گویند؟

تو رفته ای و نشستم کنار این همدم

به این رفیق قدیمی سه تار می گویند