متفاوت ترین شبکه اجتماعی در ایران

پروفایل کاربر - arezoo080080

arezoo080080
ملتی که کتاب نمیخوانند باید تمام تاریخ را تجربه کنند
1132
  • جنسیت : زن
  • سن : 28
  • کشور : ایران
  • استان : اصفهان
  • شهر : اصفهان
  • فرم بدن : چاق
  • اندازه قد : 1.70
  • رنگ مو : مشکی
  • رنگ چشم : مشکی
  • تیپ لباس : انتخاب كنيد
  • سيگار : بدم میاد
  • وضعیت زندگی : انتخاب كنيد
  • اجتماع : انتخاب كنيد
  • زبان : انتخاب كنيد
  • برنامه مورد علاقه : انتخاب كنيد
  • وضعیت تاهل : مجرد
  • وضعیت بچه : انتخاب كنيد
  • وضعیت سواد : کاردانی
  • نوع رشته : علوم تجربی
  • درآمد : انتخاب كنيد
  • شغل : انتخاب كنيد
  • وضعیت کار : انتخاب كنيد
  • دین : مسلمان
  • مذهب : شیعه
  • دید سیاسی : میانه رو
  • خدمت : فراری
  • شوخ طبعی : شوخ طبع
  • درباره من : انتخاب كنيد
  • علایق من : انتخاب كنيد
  • ماشین من : انتخاب كنيد
  • آدرس وبلاگ : انتخاب كنيد
  • غذای مورد علاقه : انتخاب كنيد
  • ورزش مورد علاقه : شنا
  • تیم مورد علاقه : انتخاب كنيد
  • خواننده مورد علاقه : یاس
  • فیلم مورد علاقه : انتخاب كنيد
  • بازیگر مورد علاقه : انتخاب كنيد
  • کتاب مورد علاقه : انتخاب نشده
  • حالت من : کنجکاو
  • فریاد من : ملتی که کتاب نمیخوانند باید تمام تاریخ را تجربه کنند
  • اپراتور : همراه اول
  • نماد ماه تولد : اسفند
  • تعداد اخطار : نداره
  • دلیل اخطار : انتخاب نشده
  • هدر پروفایل : 75587_headpxe6gyezs3j5p1rfxdt5c2r1azx8m793ud.jpg
  • آهنگ پروفایل : انتخاب كنيد

9 سال پيش

مثبت پنج !

9 سال پيش

مثبت پنج !

9 سال پيش

حالی نمانده

می خواهم شعر بگویم

می خواهم خلوت ریه هایم را

پرکنم از خشکسالی ابری

که با دستمال خیس هیچ خاطره ای نمی بارد!

می خواهم سوت بزنم از ته این جاده

برقصم روی تکه تکه های سکوتی

که از حافظه ی صبح جا مانده است!

می خواهم لالایی بخوانم

سرش را ببندم با ته مانده ی غباری

که آسمان را به سرفه انداخته است.

می خواهم شعر بگویم با رعشه ی قلبی

که تیر می کشد زیر پل هوایی

به سمت رودی که با اولین تعارف

فرو می رود در رگ تیزآب!

می خواهم شعر بگویم با حداقل چیزی

میان خواب و رویا با تکه موجی کوچک

که از ویرانی دریا برمی گردد!

9 سال پيش

شب هنگام آن دم که انبوه خستگی بر پلکانم فشار می آورد و ناخودآگاه مستغرق بحر اندیشه میشوم روزگاری را به یاد می آورم که پسرکی بودم آزاد،بدون آنکه حضور کسی را به وجود خودم ترجیح بدهم،بدون آنکه چای تلخ عشق را چشیده باشم،بدون آنکه تمام آرزوهایم فقط به بودن کنار یک نفر خلاصه شود و بدون آنکه حتی در رویا های دور و درازم ببینم که در فراق کسی بسوزم.به یاد می آورم و به یاد می آورم.طایر عمر میگذرد بی آنکه هیچ التفاتی با آن داشته باشم.به یاد می آورم.اما به ناگاه لبخندی بر لبانم نقش میبندد لبخندی از روی رضایت،لبخندی از روی پیروزی.لبخند میزنم چون کسی را در قلبم میدارم که حتی در سخت ترین شرایط زندگانی آن دم که به واسطه مشت های سنگین این روزگار غدار تا سر حد تسلیم پیش میروم با یاد لبخند و اشکانش نیرو میگرم و به سان نو متولدی دوباره از سرمیگیرم همه چیز را.همه چیز را. و به روزگار پوزخندی هدیه میکنم و با سربلندی میگویم:آسمان گر سنگ ببارد گو ببارد باک نیست.
وقتی که طایر حواسم بر روی شانه هایم باز مینشیند.ساعت را مینگرم.پاسی از نیمه شب گذشته است.نگران و مضطرب میشوم.نگران از آنکه خوابم نبرد و از دیدن روی معشوقه ام باز بمانم.با حالت التماس رو به آسمان میکنم به خدا میگویم:خدا جونم امروز سعی کردم بنده خوبی برات باشم و کار خیر انجام بدم.بهت التماس میکنم در عوض تمام کارهای خوبم بذار امشب در خواب ببینمش.تمام کارهای خوبم و بگیر.مگه کار نیک و چندین برابر پاداش نمیدی؟خب من پاداشم دیدن معشوقه ام تو خوابه.بهشت من اینه.خدا جونم التماست میکنم
بعد از منعقد شدن کلام هایم خدا با لبخندی دستش را روی صورتم میکشد و میگوید خوب بخوابی بنده من.
به خواب فرو میروم به خوابی عمیق.که در ژرفایش فقط صدا و تصویر معشوقه ام است و دنیایم با وجودش چقدر زیباست چقدر زیبا

9 سال پيش

http://www.hamkhone.ir/member/7/blog/view/177396--/

دوستان بخش مسابقه"مسابقه ای در نظر گرفته درمورد پوستر و کاریکاتور آسیب های ماهواره...

لطفن تو مسابقه شرکت کنین...

منتظر آثارتون هستم http://www.hamkhone.ir/Mosabeghe_Site

موفق باشید...


9 سال پيش

ﺑﺎﺯ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﺑﺎﺭﯾﺪ

ﺧﯿﺲ ﺷﺪ ﺧﺎﻃﺮﻩ ﻫﺎ

ﻣﺮﺣﺒﺎ ﺑﺮ ﺩﻝ ﺍﺑﺮﯼ ﻫﻮﺍ

ﻫﺮ ﮐﺠﺎ ﻫﺴﺘﯽ ﺑﺎﺵ

ﺁﺳﻤﺎﻧﺖ ﺁﺑﯽ

ﻭ ﺗﻤﺎﻡ ﺩﻟﺖ ﺍﺯ ﻏﺼﻪ ﯼ ﺩﻧﯿﺎ ﺧﺎﻟﯽ