متفاوت ترین شبکه اجتماعی در ایران

پروفایل کاربر - rahhhha

  • جنسیت : زن
  • سن : 23
  • کشور : ایران
  • استان : تهران
  • شهر : تهران
  • فرم بدن : متوسط
  • اندازه قد : 1.60
  • رنگ مو : مشکی
  • رنگ چشم : مشکی
  • تیپ لباس : اسپرت
  • سيگار : تفریحی میکشم
  • وضعیت زندگی : با خانواده
  • اجتماع : تعامل با همه ی افراد
  • زبان : فارسی
  • برنامه مورد علاقه : فيلم هاي تخيلي
  • وضعیت تاهل : مجرد
  • وضعیت بچه : نمیخواهم
  • وضعیت سواد : دیپلم
  • نوع رشته : علوم انسانی
  • درآمد : انتخاب كنيد
  • شغل : دانش اموز
  • وضعیت کار : دانشجو
  • دین : مسلمان
  • مذهب : شیعه
  • دید سیاسی : چپ و اصلاح طلب
  • خدمت : انتخاب كنيد
  • شوخ طبعی : بی احساس
  • درباره من : من یه روز دختری بودم که از ته دل میخندیدم...!
    من یه روز آروم ترین اعصاب دنیارو داشتم....!
    اکنون بی آنکه شاد باشم نفس میکشم
    به آنکه شاد باشم زیر باران راه میروم..
    به آنکه شاد باشم زندگی میکنم...
    حرفی نیست...فقط خسته ام
    من دختری هستم که با تمام توان با سرنوشت میجنگد...
    وچه جنگ نابرابری...
    من خسته ام ولی مغلوب نخواهم شد
  • علایق من : انتخاب كنيد
  • ماشین من : لامبورگینی
  • آدرس وبلاگ : انتخاب كنيد
  • غذای مورد علاقه : ته چین
  • ورزش مورد علاقه : فوتبال
  • تیم مورد علاقه : پرسپولیس -رئال مادرید
  • خواننده مورد علاقه : سپهر خلسه_لیتو_حصین
  • فیلم مورد علاقه : انتخاب كنيد
  • بازیگر مورد علاقه : انتخاب كنيد
  • کتاب مورد علاقه : روانشناسی
  • حالت من : انتخاب نشده
  • فریاد من : انتخاب كنيد
  • اپراتور : ایرانسل
  • نماد ماه تولد : مهر
  • تعداد اخطار : نداره
  • دلیل اخطار : انتخاب نشده
  • هدر پروفایل : 111780_headcfav9beu7684hvrsr4s7saeg361jhdank.jpg
  • آهنگ پروفایل : <a href="http://uploadco.ir/download/42cdff0dac392">دانلود</a>

7 سال پيش

منو نگا کن عشقم،چشماتو من ببینم
بذار که غَرقه چشمات،بِشم،آروم بگیرم
منو نگا کن عشقم،عاشقِ تو منم من
دنبال کی میگردی؟!فدایی تو،منم من
منو نگا کن عشقم،بذار دیونهِ تَر شَم
بذار حالم خراب شه،اشکال نداره عشقم
منو نگا کن عشقم،دوست دارم میدونی
گفتن دیگه نداره،خوب از چشام میخونی

7 سال پيش

روزي صلاح الدين ايوبي فرمانده مسلمانان در جنگهاي صليبي به خاطر كمبود بودجه نظامي نزد شخص ثروتمندي رفت تا شايد بتواند پولي براي ادامه جنگهايش بگيرد ان تاجر مبلغ مورد نياز فرمانده مسلمانان را به او پرداخت كرد صلاح الدين موقعي كه خواست از خانه بيرون برود رو به ان مرد نمود و پرسيد به نظر شما بين سه دين يهود و مسيح و اسلام كه با هم در جنگ هستند حق با كداميك است ان تاجر بزرگ گفت بشين تا يك داستان برايت بگويم بعد خودت نتيجه گيري كن

او گفت در روزگاران قديم مرد كشاورزي بود كه صاحب يك انگشتر بود و همه ميگفتند اين انگشتر نزد هر كس باشد به كمال انسانيت ميرسد خداوند به مرد كشاورز سه پسر داد و وقتي پسران بزرگ شدند پدر انها از روي ان انگشتر دو تاي ديگر دقيقا شبيه اولي درست كرد و به هر كدام از پسرانش يكي از انگشترها را داد از اين به بعد هر كدام از پسرها ميگفتند كه انگشتر اصلي پيش اوست و هميشه با هم دعوا داشتند بر سر اينكه انگشتر اصلي كه باعث كمال انسانيت ميشود پيش كداميك از انهاست تا بالاخره تصميم گرفتن براي مشخص شدن انگشتر اصلي پيش قاضي بروند
وقتي شرح ماجرا را براي قاضي گفتند قاضي گفت احتمالا انگشتر اصلي گم شده است چون قرار بر اين بوده كه ان انگشتر پيش هر كس باشد داراي كمالات انساني باشد اما شما سه نفر كه هيچ فرقي با هم نداريد و مدام مشغول ناسزا گويي به يكديگر هستيد...

بر گرفته از كتاب تاريخ ويل دورانت

7 سال پيش

مردم دیوانه اند....

اگر تو سوپت را با چنگال بخوری فورا به تو می گویند دیوانه ای و تو را به تیمارستان می برند،

ولی اگر هزاران نفر را قتل عام کنی چیزی به تو نخواهند گفت و تو را به هیچ تیمارستانی نخواهند فرستاد !

7 سال پيش

حکیمی درجمع مریدانش نشسته بود ....

یکی از شاگردان از وی پرسید: استاد علم بهتراست یا ثروت؟

حکیم بی‌درنگ شمشیری بیرون آورد و مانند جومونگ شاگرد بخت برگشته را به سه قسمت نامساوی تقسیم نمود و گفت:

سال‌هاست که دیگر هیچ احمقی بین دوراهی علم و ثروت گیر نمی‌کند!!

مریدان دیگر درحالیکه انگشت حیرت به دندان گرفته و لرزش تمام وجودشان را فرا گرفته بود گفتند:

ای حکیم ما را دلیلی عیان ساز تا جان فدا کنیم!!

حکیم گفت: در جوانی مرا دوستی بود که باهم به مکتب می‌رفتیم،

دوستم ترک تحصیل کرد و من معلم مکتب شدم!

حالا او پورشه دارد، من پوشه..!

او اوراق مشارکت دارد و من اوراق امتحانی..!!

او عینک آفتابی، من عینک ته استکانی..!

او بیمه‌ی زندگانی، من بیمه ی خدمات درمانی..!

او سکه و ارز، من سکته و قرض..!

سخنان حکیم چون بدین جا رسید مریدان نعره‌ای جانسوز زدند و راهی کلاسهای آموزش اختلاس گشتند!!

باشد که شما را پندی آموخته و به درد حکیم گرفتار نیایید..!

7 سال پيش

آموختم "

تلافی کردن از انرژی خودم می کاهد.

" آموختم "

گاهی از زیاد نزدیک شدن فراموش می شوی.

" آموختم "

تا با کفش کسی راه نرفتم راه رفتنش را قضاوت نکنم.

" آموختم "

گاهی برای بودن باید محو شد.

" آموختم "

دوست خوب پادشاه بی تاج و تختیست که بر دل حکومت میکند.

" آموختم "

از کم بودن نترسم اگر کم باشم شاید ولم کنن ولی زیاد که باشم حیفم میکنن.

" آموختم "

برای شناخت آدمها یکبار بر خلاف میلشان عمل کنم

7 سال پيش

یادت هست مادر؟

اسم قاشق را گذاشتی قطار،
هواپیما ، كشتی ؛ تا یك لقمه بیشتر بخورم

یادت هست؟
شدی خلبان، ملوان، لوكوموتیوران
می گفتی بخور تا بزرگ بشی
آقا شیره بشی
خانوم طلا بشی...

و من عادت كردم که
هر چیزی را بدون اینکه
دوست داشته باشم قورت بدهم...
حتی بغض های نترکیده ام را...