در هوایی نامعلوم،
دنج می شود احساسم!
... شروع می شوی، از کتابی ناخوانده،
با سر فصلی تازه!!
میخوانمت، هزار بار!!
و دوره میکنم تو را...
که تو را می برد میان من
در روزنه هیاهو قرار میگردم تو را... بی قرار
نام تو ، نام کتابم می شود
کتابی به نام تو...
- جنسیت : زن
- سن : 30
- کشور : ایران
- استان : تهران
- شهر : تهران
- فرم بدن : هیکل ورزشی
- اندازه قد : 1.70
- رنگ مو : قهوه ای روشن
- رنگ چشم : آبی
- تیپ لباس : انتخاب كنيد
- سيگار : انتخاب كنيد
- وضعیت زندگی : انتخاب كنيد
- اجتماع : انتخاب كنيد
- زبان : انتخاب كنيد
- برنامه مورد علاقه : انتخاب كنيد
- وضعیت تاهل : انتخاب كنيد
- وضعیت بچه : انتخاب كنيد
- وضعیت سواد : انتخاب كنيد
- نوع رشته : انتخاب كنيد
- درآمد : انتخاب كنيد
- شغل : انتخاب كنيد
- وضعیت کار : انتخاب كنيد
- دین : انتخاب كنيد
- مذهب : انتخاب كنيد
- دید سیاسی : انتخاب كنيد
- خدمت : انتخاب كنيد
- شوخ طبعی : خیلی شوخ طبع
- درباره من : انتخاب كنيد
- علایق من : انتخاب كنيد
- ماشین من : انتخاب كنيد
- آدرس وبلاگ : انتخاب كنيد
- غذای مورد علاقه : انتخاب كنيد
- ورزش مورد علاقه : انتخاب كنيد
- تیم مورد علاقه : انتخاب كنيد
- خواننده مورد علاقه : انتخاب كنيد
- فیلم مورد علاقه : انتخاب كنيد
- بازیگر مورد علاقه : انتخاب كنيد
- کتاب مورد علاقه : انتخاب كنيد
- حالت من : سرخوش
- فریاد من : انتخاب كنيد
- اپراتور : انتخاب نشده
- نماد ماه تولد : انتخاب نشده
- تعداد اخطار : نداره
- دلیل اخطار : انتخاب نشده
- هدر پروفایل : انتخاب كنيد
- آهنگ پروفایل : انتخاب كنيد
دستهایت را بی بهانه به من بسپار،
روی یک ریل با من همقدم شو،
تو آن سو من این سو،
می خواهم عاشقانه تا انتهای ریل با تو باشم.
می دانم یک ریل همیشه یک خط موازیست،
می دانم تقاطع ندارد،
می دانم جفت شدنی در کار نیست،
من فقط به این دلخوشم
که قراراست به موازات تو قدم بردارم..
ﺍﯾﻦ ﺷﻬﺮ
ﺷﻬﺮ ﻗﺼﻪ ﻫﺎﯼ ﻣﺎﺩﺭ ﺑﺰﺭﮒ ﻧﯿﺴﺖ
ﮐﻪ ﺯﯾﺒﺎ ﻭ ﺁﺭﺍﻡ ﺑﺎﺷﺪ
ﺁﺳﻤﺎﻧﺶ ﺭﺍ
ﻫﺮﮔﺰ ﺁﺑﯽ ﻧﺪﯾﺪﻩ ﺍﻡ...
ﻣﻦ ﺍﺯ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﺧﻮﺍﻫﻢ ﺭﻓﺖ
ﻭ ﻓﺮﻗﯽ ﻫﻢ ﻧﻤﯽ ﮐﻨﺪ
ﮐﻪ ﻓﺎﻧﻮﺳﯽ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻢ ﯾﺎ ﻧﻪ
ﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﻣﯽ ﮔﺮﯾﺰﺩ
ﺍﺯ ﮔﻢ ﺷﺪﻥ ﻧﻤﯽ ﺗﺮﺳﺪ
این آخرین ستاره بخت است در زمین آقاى سبزپوش بهارى بیا ببین
مرهم نمانده است و مداوا نمیشود احساسهاى زخمى و دلهاى آهنین . . .
جهت تعجیل در فرج آقای خوبی ها :
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
:::: یا بقیه الله آجرک الله ::::::: یا صاحب الزمان ادرکنی ::::
==========================
+++++
پسر غضنفر رو از مدرسه اخراج میکنند. غضنفر میاد مدرسه میگه : چرا بچه ی منو اخراج کردین؟ معلم میگه : آخه ازش پرسیدم تخت جمشید رو کی آتیش زده؟ جواب نداد. غضنفر میگه این که اخراج کردن نمیخواست من خودم نجارم ، میگفتین ، برای جمشیدآقا یه تخت جدید درست می کردم.
اگه تو دنیا هیچی هیچی نداشته باشی مطمئن باش سه چیز همیشه مال تو هست:خدای مهربون، فکرای قشنگ،قلب کوچیک من