متفاوت ترین شبکه اجتماعی در ایران

پروفایل کاربر - omid2014

  • جنسیت : مرد
  • سن : 29
  • کشور : ایران
  • استان : انتخاب كنيد
  • شهر : مهاباد
  • فرم بدن : انتخاب كنيد
  • اندازه قد : انتخاب كنيد
  • رنگ مو : انتخاب كنيد
  • رنگ چشم : انتخاب كنيد
  • تیپ لباس : انتخاب كنيد
  • سيگار : انتخاب كنيد
  • وضعیت زندگی : انتخاب كنيد
  • اجتماع : انتخاب كنيد
  • زبان : انتخاب كنيد
  • برنامه مورد علاقه : انتخاب كنيد
  • وضعیت تاهل : انتخاب كنيد
  • وضعیت بچه : انتخاب كنيد
  • وضعیت سواد : انتخاب كنيد
  • نوع رشته : انتخاب كنيد
  • درآمد : انتخاب كنيد
  • شغل : انتخاب كنيد
  • وضعیت کار : انتخاب كنيد
  • دین : انتخاب كنيد
  • مذهب : انتخاب كنيد
  • دید سیاسی : انتخاب كنيد
  • خدمت : انتخاب كنيد
  • شوخ طبعی : انتخاب كنيد
  • درباره من : انتخاب كنيد
  • علایق من : انتخاب كنيد
  • ماشین من : انتخاب كنيد
  • آدرس وبلاگ : انتخاب كنيد
  • غذای مورد علاقه : انتخاب كنيد
  • ورزش مورد علاقه : انتخاب كنيد
  • تیم مورد علاقه : انتخاب كنيد
  • خواننده مورد علاقه : انتخاب كنيد
  • فیلم مورد علاقه : انتخاب كنيد
  • بازیگر مورد علاقه : انتخاب كنيد
  • کتاب مورد علاقه : انتخاب كنيد
  • حالت من : اخمو
  • فریاد من : انتخاب كنيد
  • اپراتور : انتخاب نشده
  • نماد ماه تولد : انتخاب نشده
  • تعداد اخطار : نداره
  • دلیل اخطار : انتخاب نشده
  • هدر پروفایل : انتخاب كنيد
  • آهنگ پروفایل : انتخاب كنيد

10 سال پيش

یک خانم و یک آقا که سوار قطاری به مقصدی خیلی دور شده

بودند، بعد از حرکت قطارمتوجه شدند که در این کوپه درجه یک که

تختخواب دار هم میباشد ، با هم تنها هستند و هیچ مسافر

دیگری وارد

کوپه نخواهد شد...

ساعتها سفر در سکوت محض گذشت و مرد مشغول مطالعه

و زن مشغول بافتنی بافتن بود....

شب که وقت خواب رسید خانم تخت طبقه بالا و

آقا تخت طبقه پایین را اشغال کردند.

اما مدتی نگذشته بود که خانم از طبقه

بالا، دولا شد و آقا را صدا زد و گفت: ببخشید! میشه یه لطفی

در حق من بفرمایید؟

- خواهش میکنم!

- من خیلی سردمه.

میشه از مهماندار قطار برای من یک پتوی اضافی

بگیرید؟

مرد جواب داد:

من یه پیشنهاد دارم!

زن : چه پیشنهادی؟

مرد: فقط برای همین

امشب،

تصور کنیم که زن و شوهر هستیم.

زن ریزخندی کرد وبه دلش نشست ،

و با شیطنت گفت: چه اشکال داره ، موافقم!

- قبول؟

- قبول!

مردگفت : خب ، حالا مثل بچه آدم خودت پاشو، برو از مهموندار

پتو بگیر. یه لیوان چائی هم برای من بیار. دیگه هم مزاحم من

نشو....!!!