سلام دوست عزیز خوبی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
من داریوشم از کرمانشاه خوشحال ممیشم با هم دوس شیم
اگه تمایل داری بزنگ
936-710-53-79
تابستونا میام دماوند.کجای دماوندی؟؟؟؟؟؟؟؟؟من خیلی اومدم لاریجان و رینه . ایرا و .....
- جنسیت : زن
- سن : 27
- کشور : ایران
- استان : انتخاب كنيد
- شهر : انتخاب كنيد
- فرم بدن : انتخاب كنيد
- اندازه قد : انتخاب كنيد
- رنگ مو : انتخاب كنيد
- رنگ چشم : انتخاب كنيد
- تیپ لباس : انتخاب كنيد
- سيگار : انتخاب كنيد
- وضعیت زندگی : انتخاب كنيد
- اجتماع : انتخاب كنيد
- زبان : انتخاب كنيد
- برنامه مورد علاقه : انتخاب كنيد
- وضعیت تاهل : انتخاب كنيد
- وضعیت بچه : انتخاب كنيد
- وضعیت سواد : انتخاب كنيد
- نوع رشته : انتخاب كنيد
- درآمد : انتخاب كنيد
- شغل : انتخاب كنيد
- وضعیت کار : انتخاب كنيد
- دین : انتخاب كنيد
- مذهب : انتخاب كنيد
- دید سیاسی : انتخاب كنيد
- خدمت : انتخاب كنيد
- شوخ طبعی : انتخاب كنيد
- درباره من : انتخاب كنيد
- علایق من : انتخاب كنيد
- ماشین من : انتخاب كنيد
- آدرس وبلاگ : انتخاب كنيد
- غذای مورد علاقه : انتخاب كنيد
- ورزش مورد علاقه : انتخاب كنيد
- تیم مورد علاقه : انتخاب كنيد
- خواننده مورد علاقه : انتخاب كنيد
- فیلم مورد علاقه : انتخاب كنيد
- بازیگر مورد علاقه : انتخاب كنيد
- کتاب مورد علاقه : انتخاب نشده
- حالت من : انتخاب نشده
- فریاد من : انتخاب كنيد
- اپراتور : انتخاب نشده
- نماد ماه تولد : انتخاب نشده
- تعداد اخطار : نداره
- دلیل اخطار : انتخاب نشده
- هدر پروفایل : انتخاب كنيد
- آهنگ پروفایل : انتخاب كنيد
میگن چینیه اومده بوده ایران لاف میومده که: آره ما انقد تو
چین غذاهای سمی خوردیم که بدنمون مقاوم شده ،بردنش
یه پرس غذای دانشگاه بهش دادن بنده خدا الان توکماست
+5
نالم از دست تو ای ناله که تاثیر نکردی / گرچه او کرد دل از سنگ ، تو تقصیر نکردی / شرمسار تو ام ای دیده ، از این گریه ی خونین / که شدی کور و تماشای رخش سیر نکردی .
معلم انشاء به بچه ها ميگه موضوع انشاء اين دفعه اينه که :
اگر مديرعامل بوديد چه ميکرديد ؟
بعد ميبينه همه تند و تند و با هيجان شروع کردند ،
به نوشتن بجز يک نفر که نشسته و داره از پنجره بيرون رو تماشا می کنه ،
معلمه ازش ميپرسه : چرا تو هيچی نمينويسی ؟
.
.
بچه ميگه : منتظرم تا منشی ام بياد
معلم انشاء به بچه ها ميگه موضوع انشاء اين دفعه اينه که :
اگر مديرعامل بوديد چه ميکرديد ؟
بعد ميبينه همه تند و تند و با هيجان شروع کردند ،
به نوشتن بجز يک نفر که نشسته و داره از پنجره بيرون رو تماشا می کنه ،
معلمه ازش ميپرسه : چرا تو هيچی نمينويسی ؟
.
.
بچه ميگه : منتظرم تا منشی ام بياد
ب سلامتیه دختری ک سر سفره عقدش بجای گفتن با اجازه ی بزرگترا؛ گفت
با اجازه ی عشقی ک نزاشتن بهش برسم . . . ×