ﻫﻲ ﺭﻓﻴﻖ ... ! ﺑﻐﺾ ﻫﺎﻳﻢ ﺭﺍ ﻣﺴﺨــﺮﻩ ﻧﻜﻦ !
ﺑﻪ ﺳﻪ ﻧﻘﻄﻪ ﻫﺎﻱ ﺁﺧﺮ ﺣﺮﻓﻬﺎﻳﻢ ﻧﺨﻨﺪ !
ﺗﻤﺎﻡ ﺯﻧﺪﮔﻴﻢ ﻧﻘﻄﻪ ﭼﻴﻦ ﺍﺳﺖ !
ﺍﻳﻨﻬﺎ ﺗﻤﺎﻡ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﻫﺎﻱ ﺗﺎﺭﻳﻜﻲ ﺫﻫﻦ ﻭ ﺩﻧﻴﺎﻱ ﻣﻦ ﺍﺳﺖ ... !
ﺍﻳﻨﺠﺎ " ﻛﻠﺒﻪ ﻱ ﻭﺣﺸﺖ " ﻣﻦ ﺍﺳﺖ ! ﭼﺮﺥ ﻭ ﻓﻠﻚ ﺧﺎﻃﺮﻩ ﻫﺎﺳﺖ ... !
ﺳﻜﻮﺕ ﭼﺸﻤﻬﺎ ﻭ ﺳﺮﺳﺮﻩ ﻱ ﺑﻐﺾ ﻫﺎﺳﺖ ...
ﺩﺭ ﺩﻧﻴﺎﻱ ﺗﺎﺭﻳﻚ ﻣﻦ ﺧﺒﺮﻱ ﺍﺯ ﮔﻞ ﻭ ﺩﺭﺧﺖ ﻧﻴﺴﺖ !
ﺭﻭﺷﻨﻲ ﻧﻴﺴﺖ ، ﺳﻴﺎﻫﻲ ﻣﻄﻠﻖ ﺍﺳﺖ ... !
ﺩﻭﺳﺖ ﺧﻮﺏ ﻣﻦ ﺳﻜﻮﺕ ﻛﻦ ﻭ ﺭﺩ ﺷﻮ ... !
ﭼﺸﻤﻬﺎﻳﺖ ﺭﺍ ﺑﺒﻨﺪ ﺗﺎ ﺗﻦ ﻟﺶ ﺯﻧﺪﮔﻲ ﻣﺮﺩﻩ ﺍﻡ ﺭﺍ ﻧﺒﻴﻨﻲ !
ﮔﻮﺷﻬﺎﻳﺖ ﺭﺍ ﺑﮕﻴﺮ ﺗﺎ ﺻﺪﺍﻱ ﻧﺎﻟﻪ ﻫﺎ ﻭ ﺯﺟﻪ ﺯﺩﻧﻬﺎﻳﻢ ﺭﺍ ﻧﺸﻨﻮﻱ !
ﺩﺭ ﺩﻧﻴﺎﻱ ﻣﻦ ﺩﻟﺘﻨﮕﻲ ﻭ ﺣﺴﺮﺕ ﺑﻴﺪﺍﺩ ﻣﻴﻜﻨﺪ ... !
ﺍﻳﻨﺠﺎ ﻣﻦ ﻫﺴﺘﻢ ﻭ ﻣﻦ ﻭ ﻣﻦ !
ﺍﻳﻨﺠﺎ ﺑﺠﺰ ﻣﻦ ﻭ ﺑﻐﺾ ﻫﺎﻳﻢ ﭼﻴﺰ ﺩﻳﮕﺮﻱ ﻧﻴﺴﺖ !
ﻫﻴﭽﻲ ﻧﮕﻮ ...
ﻧﺨـــﻨﺪ ... ﺍﺷﻚ ﻧﺮﻳــﺰ ...
ﺗﺮﺣﻢ ﻧﻜــﻦ ... ...
ﻓﻘﻂ ﺭﺩ ﺷﻮ ...
- جنسیت : زن
- سن : 34
- کشور : ایران
- استان : انتخاب كنيد
- شهر : انتخاب كنيد
- فرم بدن : انتخاب كنيد
- اندازه قد : انتخاب كنيد
- رنگ مو : انتخاب كنيد
- رنگ چشم : انتخاب كنيد
- تیپ لباس : انتخاب كنيد
- سيگار : انتخاب كنيد
- وضعیت زندگی : انتخاب كنيد
- اجتماع : انتخاب كنيد
- زبان : انتخاب كنيد
- برنامه مورد علاقه : انتخاب كنيد
- وضعیت تاهل : انتخاب كنيد
- وضعیت بچه : انتخاب كنيد
- وضعیت سواد : انتخاب كنيد
- نوع رشته : انتخاب كنيد
- درآمد : انتخاب كنيد
- شغل : انتخاب كنيد
- وضعیت کار : انتخاب كنيد
- دین : انتخاب كنيد
- مذهب : انتخاب كنيد
- دید سیاسی : انتخاب كنيد
- خدمت : انتخاب كنيد
- شوخ طبعی : انتخاب كنيد
- درباره من : انتخاب كنيد
- علایق من : انتخاب كنيد
- ماشین من : انتخاب كنيد
- آدرس وبلاگ : انتخاب كنيد
- غذای مورد علاقه : انتخاب كنيد
- ورزش مورد علاقه : انتخاب كنيد
- تیم مورد علاقه : انتخاب كنيد
- خواننده مورد علاقه : انتخاب كنيد
- فیلم مورد علاقه : انتخاب كنيد
- بازیگر مورد علاقه : انتخاب كنيد
- کتاب مورد علاقه : انتخاب كنيد
- حالت من : اخمو
- فریاد من : انتخاب كنيد
- اپراتور : انتخاب نشده
- نماد ماه تولد : انتخاب نشده
- تعداد اخطار : نداره
- دلیل اخطار : انتخاب نشده
- هدر پروفایل : انتخاب كنيد
- آهنگ پروفایل : انتخاب كنيد
فرقي نميكند گودال آبي كوچك باشي يا درياي بيكران ، زلال كه باشي آسمان درتوست
.
خداوندا
خسته ام از فصل سرد گناه و دلتنگ روزهای پاکم …
بارانی بفرست ، چتر گناه را دور انداخته ام !
در هیاهوی زندگی دریافتم ؛
چه بسیار دویدن ها
که فقط پاهایم را از من گرفت
در حالی که گویی ایستاده بودم ،
چه بسیار غصه ها
که فقط باعث سپیدی موهایم شد
در حالی که قصه ای کودکانه بیش نبود ،
دریافتم
کسی هست که اگر بخواهد "می شود"
و اگر نخواهند "نمی شود"
به همین سادگی ...
کاش نه میدویدم و نه غصه می خوردم
فقط او را می خواندم و بس ...
نمی دانم نازنین، نمی دانم ...
شاید تو همان گمگشته ی ازلی من باشی.
همان نیمه ی گمشده ی روح نا آرامم.
همانی که در طلبش روزگاری هرچقدر گشتم،
نیافتم و ناگزیر ایمان آوردم به افسانه بودنش.
همانی که هرگز نبود
ولی بودنش ناگریز بود و می ارزید به تمام بودنها و داشتنها...
نازنین،
من خسته ام
از این راه طولانی که در طلبت و بی تو پیمودم.
دیگر رمقی برایم نمانده که بخواهم بودنت را اثبات کنم؛
پس مهربانم،
خودت با صبوری بودنت را برایم اثبات کن و باش تا باشم...