بلاگ كاربران
- عنوان خبر :
سرنوشت واقعی یک دختر(7)
- تعداد نظرات : 4
- ارسال شده در : ۱۳۹۹/۰۳/۲۱
- نمايش ها : 329
یبار دیدم ماشین محمد پر دود سفید، تا دود رو دیدیم رفتم تو حیاط و محمد منو دید دستپاچه شد گفت چرا اومدی بیرون ؟!گفتم حوصلم سررفته بود اومدم پیشت عشقم
گفت ماشین خرابه دارم درستش میکنم و گفتم دود چیه ؟!گفت سیگار !
هیچی نگفتم و مطمئن شدم حرف مردم درسته!!!
با باباش درمیون گذاشتم و باهاش صحبت کرد
محمد راضی شد ترکش کنه و منم کمکش کردم
دلیل اینکار و ازش پرسیدم
فقط تفریح بود
و بدتر اینکه به شیشه اعتیاد پیدا کرده بود
با کلی محبت ترکش دادیم گفتم سیگار نکش باباش گفت بذار سیگار رو بکشه سیگار به جهنم ،شیشه نکشه
قبل عید بود و غرفه گرفته بود تویه بازارچه نوروزی که تو کرج بود و شب بخاطر اینکه وسایل ها سرخود نمونه نمیومد خونه
چقدر ذوق داشتم پاک شده و دنبال کاروکاسبیه و با باباش میرفتم دیدنش و براش تنقلات و غذا میبردم
خوب شده بود و هی نازشو میکشیدم و ازش درخواست خریدی چیزی نداشتم و عوضش باباش برام میخربد
یشب گفت بساط رو سپردم دست کسی و شب رو خونه خوابید
فرداش رفت و زود برگشت گفت همه جنس هارو دزد برده!
واااای که چقدر داغون شدم حالا چک ها چجوری پاس میشد ،باباش گفت اشکال نداره کمکت میکنم و کمک کرد به هر زوری چک پاس کردیم
عید سال هشتاد و نه بود رفتیم روستامون خونه اقوام من ،ای خدا همه جمع بودیم میدیدم محمد نیست
اینور و بگرد انورو بگرد تا از پشت یه بوته ای طویله ای جایی پیداش میکردم و میگفت رفته بودم سیگار بکشم ،منم گیر نمیدادم تا نخواد از سر لجبازی باز شروع کنه مواد رو(من فقط بدیهاش یادم مونده اما خدا شاهده که دروغ نمیگم،محمد پسر خوبی بود اهل شوخی و بگو بخند هم بود خیلی سرزبون داشت و تو تنهاییمون خیلی از عشق سیرابم میکرد اوایل زندگی که خلاصه کردم حتی سورپرایز هم میکرد منو اما..) اینم بگم حساسیت هاش کم شده بود و اصن دیگه بهم گیر نمیداد خونه فک و فامیل نرو حتی منو تنها میفرستاد با بابامینا و خودش نمیومد و کارو بهونه میکرد
وای که چقدر عذاب میکشیدم وقتی یه زوج رو میدیدم که دست تو دستن و من تنهام
محمد روز به روز تغییر میکرد و من اصن شک نمیکردم ک بخواد باز مواد بکشه چند وقت بعد بابامینا مسافرت رفتن و کلید خونشون رو دادن و گفتن هراز گاهی حواستون به خونه باشه
ماشین رفتیم اونجا بخوابیم دیدم محمد از پارکینگ نمیاد و داره مثلا ماشین میشوره
قایمکی دید زدم، باز دود سفید!
رفتم جلو دست و پام میلرزید گفتم چرا نمیای بالا ؟گفت بذار تموم شه میام