متفاوت ترین شبکه اجتماعی در ایران

بلاگ كاربران

  • عنوان خبر :

    عشق و ازدواج

  • تعداد نظرات : 2
  • ارسال شده در : ۱۳۹۲/۰۸/۱۵
  • نمايش ها : 327


شاگردی از استادش پرسيد: عشق چست؟

استاد در جواب گفت: به گندم زار برو و پر خوشه ترين شاخه را بياور اما 

در هنگام عبور از گندم زار، به ياد داشته باش كه نمی توانی به عقب 

برگردی تا خوشه اي بچينی!

شاگرد به گندم زار رفت و پس از مدتی طولانی برگشت. استاد پرسيد: 

چه آوردی؟ و شاگرد با حسرت جواب داد: هيچ! هر چه جلو ميرفتم، 

خوشه های پر پشت تر ميديدم و به اميد پيدا كردن پرپشت ترين، تا 

انتهای گندم زار رفتم.

استاد گفت: عشق يعنی همين!

شاگرد پرسيد: پس ازدواج چيست؟

استاد به سخن آمد كه: به جنگل برو و بلندترين درخت را بياور اما به ياد 

داشته باش كه باز هم نمی توانی به عقب برگردی!

شاگرد رفت و پس از مدت كوتاهی با درختی برگشت. استاد پرسيد كه 

شاگرد را چه شد و او در جواب گفت: به جنگل رفتم و اولين درخت 

بلندی را كه ديدم، انتخاب كردم. ترسيدم كه اگر جلو بروم، باز هم دست 

خالی برگردم استاد باز گفت: ازدواج هم يعنی همين..

به اشتراک بگذارید : google-reader yahoo Telegram
نظرات دیوار ها


arbiter
ارسال پاسخ
tala2013
ارسال پاسخ

م30