متفاوت ترین شبکه اجتماعی در ایران

بلاگ كاربران


  • هرچه کنی به خود کنی!

  • زن زیبایی به عقد مرد زاهد و مومنی در آمد.مرد بسیار قانع بود و زن تحمل این همه ساده زیستی را نداشت.روزی تاب و توان زن به سر رسید و با عصبانیت رو به مرد گفت: حالا که به خواسته های من توجه نمی کنی، خود به کوچه و برزن می روم تا همگان بدانند که تو چه زنی داری و چگونه به او بی توجهی می کنی، من زر و زیور می خواهم!.مرد در خانه را باز کرد و روبه زن می گوید: برو هر جا دلت می خواهد!زن با نا باوری از خانه خ…
  • دختر بیلیونر بیل گیتس

  • روزی بیل گیتس به رستورانی میره و بعد از تموم شدن غذاش ۲ دلار به گارسون پاداش میده.گارسون تعجب میکنه و میگه جناب بیل گیتس، دختر شما دیروز به همین رستوران اومد و ۱۰۰ دلار به من پاداش داد،شما فقط ۲ دلار پاداش دادین !بیل گیتس در جواب گفت:اون دختره یک بیلیونر هست و من پسره یک کشاورز !…
  • عشق و ازدواج

  • شاگردی از استادش پرسيد: عشق چست؟استاد در جواب گفت: به گندم زار برو و پر خوشه ترين شاخه را بياور اما در هنگام عبور از گندم زار، به ياد داشته باش كه نمی توانی به عقب برگردی تا خوشه اي بچينی!شاگرد به گندم زار رفت و پس از مدتی طولانی برگشت. استاد پرسيد: چه آوردی؟ و شاگرد با حسرت جواب داد: هيچ! هر چه جلو ميرفتم، خوشه های پر پشت تر ميديدم و به اميد پيدا كردن پرپشت ترين، تا انتها…
  • معنای عشق

  • حبیب آقا، نه کافه رفته است، نه کتاب خوانده است و نه سیگار برگ برلب گذاشته و کلاه کج بر سر. نه با فیلم تایتانیک گریه کرده است و نه ولنتاین میداند چیست. اما صدیقه خانم که مریض شد، شبها کار میکرد و صبحها به کار خانه میرسید. در چشمانش خستگی فریاد میزد، خواب یک آرزو بود. اما جلوی بچه ها و صدیقه خانوم ذره ای ضعف بروز نمیداد. حبیب آقا عشق را معنا میکرد، نمایش نمیداد. …