دیوار کاربران


eli20
eli20
۱۳۹۴/۰۶/۱۸

گر انسان ها می دانستند که:
با هم بودن محدود است, ♥نامحدود همدیگر را دوست می داشتند♥

darya20
darya20
۱۳۹۴/۰۶/۱۸


Mahdiye16
Mahdiye16
۱۳۹۴/۰۶/۱۸

http://www.hamkhone.ir/member/14096/blog/view/227371/

ممنون میشم قدم رنجه بفرمایید و به تولدما تشریف بیارین دوست عزیز

AZAD
AZAD
۱۳۹۴/۰۶/۱۸

مهـــــــدی ســـــــــلوکی
+5

AZAD
AZAD
۱۳۹۴/۰۶/۱۸

تشکر از لطفت

yasnam62
yasnam62
۱۳۹۴/۰۶/۱۸

به کسی اعتمادکن که بتواند سه چیز رادرتوتشخیص دهد:
اندوه پنهان شده درلبخندت را
محبت نهان درعصبانیتت را
معنای حقیقی سکوتت را….

shadi1357
shadi1357
۱۳۹۴/۰۶/۱۸

یه وقتایی… حرفِ دلت رو به هزاران نفر میتونی بگی الّا به یه نفر..
یه وقتایی… حرفِ دلت رو به هیشکی نمیتونی بگی جز به یه نفر.!
یه وقتایی… حتی حوصله ی خودتم نداری چه برسه به دیگران!
یه وقتایی… هیشکی حوصله ی خودشم نداره، چه برسه به تو!
یه وقتایی… همه ازت انتظار دارن که درکشون کنی، اما کَسی تو رو درک نمیکنه!
یه وقتایی… از همه انتظار داری که درکت کنن، اما تو کَسی رو درک نمیکنی!
یه وقتایی… یکی از تو خوشش میاد اما تو نه!
یه وقتایی… هم، تو از یکی خوشِت میاد اما اون نه!
یه وقتایی… فقط به حرفِ خودت میتونی اعتماد کنی نه دیگران!
یه وقتایی… به حرفِ همه میتونی اعتماد کنی جز حرف خودت!
و اینکه
یه وقتایی… با یه لبخند کوچیک میشه سر و تهِ یه قضیه رو هَم آورد..
همینطور که یه وقتایی با یه لبخندِ کوچیک میشه اوضاع رو خراب تر از اونی که هست کرد!
“پس لبخند بزن، شاید فردا روزِ بدتری باشه…”

00arminkarimi
00arminkarimi
۱۳۹۴/۰۶/۱۸

،پشت رُل، ساعت حدوداً پنج، شاید پنج و نیم
داشتم یک عصر برمی گشتم از عبدالعظیم

ازهمان بن بستِ باران خورده پیچیدم به چپ
از کنارت رد شدم آرام، گفتی: مستقیم!

زل زدی در آینه اما مرا نشناختی
این منم که روزگارم کرده با پیری گریم

رادیو را باز کردم تا سکوتم نشکند
رادیو روشن شد و شد بیشتر وضعم وخیم

بخت بد برنامه موضوعش تغزل بود وعشق
گفت مجری بعدِ " بسم الله الرحمن الرحیم" :

،یک غزل می خوانم از یک شاعر خوب وجوان
خواند تا این بیت که من گفته بودم آن قدیم:

"،سعی من در سربه زیری بی گمان بی فایده ست
تا تو بوی زلف ها را می فرستی با نسیم"

شیشه را پایین کشیدی رند بودی از نخست
زیر لب گفتی خوشم می آید از شعر فخیم

موج را تغییر دادم این میان گفتی به طنز:
"با تشکر از شما راننده ی خوب و فهیم"

،گفتم آخر شعر تلخی بود، با یک پوزخند
گفتی اصلا شعر می فهمید!؟ گفتم: بگذریم

کاظم بهمنی

siamak
siamak
۱۳۹۴/۰۶/۱۸

5+
روش صحیح کمک گرفتن از مردها در امر خانه تکانی :
زن : عزیزم این مبل رو باید عوض کنیم
لکه هاش پاک نمیشه ، خیلی کثیفه !!
مرد : کی میگه پاک نمیشه؟
برو یه دستمال و شامپو بیار خودم تمیزش میکنم

نخــندوانه
نخــندوانه
۱۳۹۴/۰۶/۱۸

دیشب تو خونه یهویی زدم زیر آواز ....
بابام تو حال خودش بود یهوویی ترسید برگشت گفت:

زهر خر کره مار

بیشتر از توانش عصبانی شده بود .. )