دیوار کاربران


x_Sara_x
x_Sara_x
۱۳۹۴/۰۱/۰۵

چشمای تو

http://www.hamkhone.ir/member/78060/blog/view/194126/


shadi1357
shadi1357
۱۳۹۴/۰۱/۰۵

عجب وفایی دارد

دلتنگی را می گویم

تنهایش که میگذاری و میری تو جمع

کلی میگی و می خندی....

و بعد وقتی از همه جدا میشی

از کنج تاریکی میاد بیرون

می ایسته بغل دستت

دست گرمشو میزاره رو شونت....

بر میگردی وبهت میگه:

خوبی؟؟؟؟

بازم خودمم و خودت...


peymanr39
peymanr39
۱۳۹۴/۰۱/۰۵

من یک دختر ایرانیم...

بدان....!!

"حوای " کسی نمیشوم ...

که به هوای دیگری برود...

تنهاییم را با کسی قسمت نمیکنم ...

که روزی تنهایم بگذارد...

روح خداست که در من دمیده شده و احساس نام گرفته ...

ارزان نمیفروشمش...

دستهایم بالین کودک فردایم خواهد شد...

بی حرمتش نمیکنم و به هر کسی نمیسپارمش...

باران بی وقفه این روزها...

هوای عاشقی به سرم می اندازد...

لبریزم از مهر اما استوار...!

"سودای دلم " قسمت هر کسی نیست...

عشق حوای ایرانی ، با شکوه است و بزرگ ...

آدمی را برای همراهی برمیگزیند :

شریف...

لایق...

فروتن...

عاشق...!!

shadi1357
shadi1357
۱۳۹۴/۰۱/۰۴

حضرت فاطمه عليهاالسلام : إذا حُشِرتُ يَومَ القِيامَةِ أشفَعُ عُصاةَ اُمَّةِ النَّبِيِّ صلي الله عليه و آله ؛

حضرت فاطمه عليهاالسلام :آن گاه كه در روز قيامت برانگيخته شوم ، گناهكاران امّت پيامبر اسلام را شفاعت خواهم كرد .

mo0hsen
mo0hsen
۱۳۹۴/۰۱/۰۴

معلم چو آمد، به ناگه کلاس، چو شهری فرو خفته خاموش شد.
سخنهای ناگفته در مغزها، به لب نارسیده فراموش شد.
معلم زکار مداوم، مدام، غضبناک و فرسوده و خسته بود.
جوان بود ودر عنفوان شباب، جوانی از او رخت بربسته بود.
سکوت کلاس غم آلود را، صدای درشت معلم شکست:
بیا احمدک! درس دیروز را، بخوان تا ببینم که سعدی چه گفت.
ز جا احمدک جست و بند دلش، بدین بی خبر بانگ ناگه شکست .
چرا؟
احمدک درس ناخوانده بود، بجز آنچه دیروز، آنی شنفت.
عرق چون شتابان سرشک یتیم، خطوط خجالت به رویش نگاشت،
لباس پر از وصله و ژ نده اش، بروی تن لاغرش لرزه داشت!
زبانش به لکنت بیفتاد وگفت :
بنی آدم اعضای یکدیگرند که در آفرینش ز یک گوهرند

چو عضوی به درد آورد روزگار دگر عضوها را نماند قرار
تو کز ....توکز ...
وای یادش نبود-جهان پیش چشمش سیه پوش شد.
نگاهی به سنگینی از روی شرم، به پایین بیافکند وخاموش شد.
چرا احمد کودن وبی شعور، نخواندی چنین درس آسان، بگو: مگر چیست فرق تو با دیگران ؟...
خدایا! چه می گوید آموزگار ؟!!
نمی داند آیا که در این میان، بود فرق ما بین دار و ندار.
چه گوید؟ بگوید حقایق بلند، به شرحی که از چشم خود بیم داشت:!
که آنها به دامان مادر خوش اند و من بی وجودش نهم سر به خاک،
کنم با پدر پینه دوزی وکار، ببین دست پر پینه ام شاهد است!
سخنهای اورا معلم برید - هنوزاو سخنهای بسیار داشت-
به من چه که مادر زکف داده ای!
به من چه که دستت پر از پینه است !
دود یک نفر پیش ناظم که او، بهمراه خود یک فلک آورد!
نماید پراز پینه پا های او ، به چوبی که بهر کتک آورد!
احمد آزرده و ریش شد چو او این سخن از معلم شنید.
ز چشمان او کور سویی جهید، بیاد آمد ش شعر سعدی چه گفت
...ببین یادم آمد کمی صبر کن - تحمل خد ارا تحمل دمی!
تو کز محنت دیگران بی غم نشاید که نامت نهند آدمی

↩ᄊªフ¡Ð☯
↩ᄊªフ¡Ð☯
۱۳۹۴/۰۱/۰۴

✔ مخاطب خاص(سوغاتی)

http://www.hamkhone.ir/member/6095/blog/view/193846--/

خاص

abd
abd
۱۳۹۴/۰۱/۰۴

یروز یک تاریخ است،فردا یک رازاست وامروزیک هدیه.


kavehahmadi
kavehahmadi
۱۳۹۴/۰۱/۰۴


شب خوش

raz31
raz31
۱۳۹۴/۰۱/۰۴

مرد فقیرى بود که همسرش کره مى ساخت و او آنرا به یکى از بقالى های شهر مى فروخت

آن زن کره ها را به صورت دایره های یک کیلویى مى ساخت.

مرد آنرا به یکى از بقالى های شهر مى فروخت و در مقابل مایحتاج خانه را مى خرید.

روزى مرد بقال به اندازه کره ها شک کرد و تصمیم گرفت آنها را وزن کند.

هنگامى که آنها را وزن کرد، اندازه هر کره ۹۰۰ گرم بود. او از مرد فقیر عصبانى شد

و روز بعد به مرد فقیر گفت:دیگر از تو کره نمى خرم،

تو کره را به عنوان یک کیلو به من مى فروختى در حالى که وزن آن ۹۰۰ گرم است.

مرد فقیر ناراحت شد و سرش را پایین انداخت و گفت:ما ترازویی نداریم و

یک کیلو شکر از شما خریدیم و آن یک کیلو شکر را به عنوان وزنه قرار مى دادیم .

یقین داشته باش که:به اندازه خودت برای تو اندازه مى گیریم!

reyhaneh
reyhaneh
۱۳۹۴/۰۱/۰۴

( شراب ناب میخواهم )
چرا اینگونه درخوابیم چرا اشفته بازاریم
چه بگذشته براین ملت چرا افسرده و زاریم
چه شد ان لحظه های خوب کجا رفتند یارانم
براین قوم ستمدیده چه بگذشته نمیدانم
همی دانم که غم گشته جای شور و شیدایی
من از غمنامه گفتنها پریشانم پریشانم
عجب رنگ و لعابی داده اند بر عالم هستی
چه خواهد شد بر این ملت من از فکرش نمی دانم
همه رنگ وریا درقالب دین است ای یاران
ازاین بیگانه گیهای جماعت سخت حیرانم
خرد برگشته نادانی بجایش لانه خوش کرده
ازاین نامردمیها هم شررافتاده برجانم
شرنگ درجامها افتاده. جام و شوکران برگشت
شراب ناب میخواهم کند پیمانه درمانم
ازاین ادیان گوناگون چه میخواهند داورها
همه تفسیر رنگارنگ خدایا من همی دانم
به ساز و سوز این دنیا چه دل خوش کرده پیر ما
شراب ناب میخواهم من از غمها چه میدانم
شهرما خالی زلوطی لاتها صاحب شدند
چه می خواهنداز این سامان که من برگشته پیمانم
سارق و سالوس شیطان یک هدف دارند
خدایا خود نگه دار خاک پاکم مام ایرانم
شررافتاده بر ایوان چه میخواهد نمیدانم
در این اشفته بازار و پریشانی نمیمانم
روم ره توشه برگیرم به وادی سرنهم یکسر
از این بیغوله ابادی که درفکرم نهان گشته گریزانم
عزیزان جان من یکسر فدای خاک ایرانم
شراب ناب میخواهم من ازنسل دلیرانم