دیوار کاربران


mo0hsen
mo0hsen
۱۳۹۴/۰۱/۱۷

آزاد شو از بند خويش، زنجير را بــاور نکن

اکنون زمان زندگيست، تاخير را بــاور نکن

 
حرف از هياهو کم بزن از آشتي‌ها دم بزن

از دشمني پرهيز کن، شمشير را بــاور نکن

خود را ضعيف و کم ندان، تنها در اين عالم ندان

تو شاهکار خالقي، تحقير را بــاور نکن

بر روي بوم زندگي هر چيز مي‌خواهي بکش

زيبا و زشتش پاي توست تقدير را بــاور نکن

 
تصوير اگر زيبا نبود، نقّاش خوبي نيستي

از نو دوباره رسم کن، تصوير را بــاور نکن
 

خالق تو را شاد آفريد، آزاد آزاد آفريد

پرواز کن تا آرزو، زنجير را بــاور نکن



raz31
raz31
۱۳۹۴/۰۱/۱۷

کودک کودن یا نابغه دوران؟!

روزی ادیسون از مدرسه به خانه بازگشت و یاد داشتی به مادرش داد و
گفت : این را آموزگارم داد. گفت فقط مادرت بخواند.
مادر در حالی که اشک در چشمان داشت، برای کودکش خواند:
فرزند شما یک نابغه است و این مدرسه برای او کوچک است. آموزش او را خود بر عهده بگیرید.

سال ها گذشت مادرش از دنیا رفته بود. روزی ادیسون که اکنون بزرگ ترین مخترع قرن بود، در گنجه خانه خاطراتش را مرور می کرد. برگه ای در میان شکاف دیوار او را کنجکاو کرد آن را درآورده و خواند.
نوشته بود : کودک شما کودن است از فردا او را به مدرسه راه نمی دهیم .
ادیسون ساعت ها گریست.

و در خاطراتش نوشت :
توماس آلوا ادیسون کودک کودنی بود که توسط یک مادر قهرمان به نابغه قرن تبدیل شد.

raz31
raz31
۱۳۹۴/۰۱/۱۷

سرود نواخته می شود

همه می ایستیم

لبخند می زنیم

و اشک می ریزیم

سرود به پایان می رسد

اما هنوز ایستاده ایم

صندلی ها را دزدیده اند

زمین را هم فروخته اند

-دیگر جایی برای نشستن نداریم

omid_110
omid_110
۱۳۹۴/۰۱/۱۶

شما نیست ...

که " تصویر "شما نیست

من آیینه ای پر شده از

گرد و غبارم ..!

:::: یا بقیه الله آجرک الله ::::::: یا صاحب الزمان ادرکنی ::::
==========================
+++++

omid_110
omid_110
۱۳۹۴/۰۱/۱۶

نشسته غرق تماشای شیعیان خودش

کسی نیامده جز او سر قرار خودش

چه انتظار عجیبی است اینکه شب تا صبح

کسی قنوت بگیرد به انتظار خودش ...

:::: یا بقیه الله آجرک الله ::::::: یا صاحب الزمان ادرکنی ::::
==========================
+++++

peymanr39
peymanr39
۱۳۹۴/۰۱/۱۵

من خودم را زندگی میکنم

و برایم مهم نیست چگونه قضاوت می شوم ...

چه انتظاری از مردم داری ؟؟؟

آنها حتی پشت سر خدا هم حرف می زنند...!!!!

mo0hsen
mo0hsen
۱۳۹۴/۰۱/۱۵

ای دلبریت دلــهره ی حضرت آدم
پلکی بزن و دلهره ام باش دمادم
پلکـــی بزن از پلک تو الهـــــام بگیرم
تا کاسه ی تنبور و سه تاری بتراشم
هر مــــاه ته چا نشد حضرت یوسف
هر باکره ای هم نشود حضرت مریم
گاهی غزلم!گم شدن رخش بهانست
تهمیــنه شـود همدم تنهایــــی رستم
تهمینه شود بستر لالایی سهراب
تهمینه شود یک غم تاریخی مبهم
تهمینه ی من ترس من این است نباشد
باب دلت این رستم بـــی رخش پر از غم
این رستم معمولیه ساده که غریب است
حتــــی وســــط ایل خودش در وطنش:بم
ناچاری ازین فاصله هایی که زیادند
ناچاری ازین مردن تدریجی کـم کم
هرجا بروم شهر پر از چاه وشغاد است
بگذار بمانـــــم کـــــــه فدای تـــو بگردم
من نارون صاعقـــه خورده تو گل سرخ
تو سبز بمان من به درک، من به جهنم

shadi1357
shadi1357
۱۳۹۴/۰۱/۱۴

روزگاریست همه عرض بدن می خواهند
همه از دوست فقط چشم و دهن می خواهند
دیو هستند ولی مثل پری می پوشند
گرگ هایی که لباس پدری می پوشند
آنچه دیدند به مقیاس نظر می سنجند
عشق ها را همه با دور کمر می سنجند
خوب طبیعیست که یکروزه به پایان برسد
عشق هایی که سر پیچ خیابان برسد

leder
leder
۱۳۹۴/۰۱/۱۴

http://www.hamkhone.ir/member/75109/blog/view/195763/


raha17
raha17
۱۳۹۴/۰۱/۱۴

http://www.hamkhone.ir/account/blog/comments/195244/
.
.
.
.
میشه بیای بلاگمو ببینی....
نظر یادت نره...