متفاوت ترین شبکه اجتماعی در ایران

بلاگ كاربران


نمازهای ایشان عجیب بود. در نماز پیراهنش از عرق خیس می‌شد؛ حتی در فصل زمستان هم عرق می‌کرد. خدا بیامرزد حمامی زیر گذرخان را؛ پنکه پایه‌داری آورده بود که به سمت ایشان بگذاریم که این‌قدر عرق نکند. وقتی ایشان نماز می‌خواند، گویا داشت جان می‌داد. نماز ایشان از همان دوران جوانی مورد توجه بود. نقل شده است که وقتی به همراه علما و طلاب با پای پیاده از نجف به کربلا می‌رفتند، بزرگان علما به ایشان اقتدا می‌کردند. حتی بنده شنیده‌ام که مرحوم قاضی نیز به ایشان اقتدا کرده‌اند. در جلسه‌ای در خدمت آقا حاضر بودم که آقازاده یکی از علما آمد و گفت: «آقایان، من شهادت می‌دهم زمانی ایشان مشغول نماز بود، آقای قاضی رسید و به ایشان اقتدا کرد». آقا سرش را زیر انداخت. البته ایشان اقرار نمی‌کرد و فقط در همین حد می‌فرمود که «بله، ایشان فرموده بود که وقتی من دیر می‌کنم کسی را جلو بیندازید که مشغول نماز باشد. ما هم در هر وقت یکی را جلو می‌ا‌نداختیم و اقتدا می‌کردیم».
از آنجا كه ایشان در نماز خضوع و خشوع عجیبی داشت، پس از اینکه امامت مسجد فاطمیه را پذیرفت، نماز ایشان مورد توجه بسیاری از علما و بزرگان قرار گرفت. خیلى از بزرگان مانند شهید مطهری، شهید قدوسى، آیت‌اللّه مظاهری و آیت‌اللّه اخوان مرعشى وقتى شنیدند كه نماز این مسجد را ایشان مى‌‌خواند، برای نماز به این مسجد مى‌آمدند. برخی تعجب می‌کردند که اینهایی که پشت سر دیگران نماز نمی‌خواندند، چگونه به این آقا اقتدا می‌کنند.
حتی پیش از آنکه نمازها را در مسجد فاطمیه اقامه کند هم نمازش مورد توجه برخی از آقایان قرار گرفته بود. گاهى که هوا مناسب بود مى‌رفت و در بیابان نماز مى‌خواند و بعضى‌ها هم همراه ایشان مى‌رفتند. آن زمان خیابان دورشهر بیابان بود. در آنجا نماز مى‌خواندند. آقایان قدوسى و مصباح، آقا مجتبى تهرانى، آقاى پهلوانى و... همراه ایشان به بیابان مى‌رفتند و در آنجا با ایشان نماز مى‌خواندند.
مرحوم ابوی درباره نماز مرحوم آیت‌الله نایینی چنین نقل می‌کرد: «اولین باری که در کربلا برای زیارت مشرف شدم، دیدم در رواقی کوچک، آقایی مشغول نماز جماعت است که حالات عجیبی دارد. تصمیم گرفتم فردا برای نماز به آنجا بروم و نماز صبح را به ایشان اقتدا نمایم. فردای آن روز، وقتی برای شرکت در نماز به حرم مشرف شدم، دیدم رواقی که ایشان در آنجا نماز می‌خواند، بسیار کوچک است؛ به‌طوری‌که تقریباً بیش از سی نفر نمی‌توانستند داخل آن رواق اقتدا کنند. آن زمان کمتر از چهارده سال داشتم و با خودم فکر کردم که من کوچک هستم واگر داخل رواق بایستم، ممکن است مرا بیرون کنند. در این فکر بودم که دیدم آخر صف اول چهارپایه‌ای قرار دارد که با آن، شمع‌ها را اصلاح و روشن و خاموش می‌کردند. تصمیم گرفتم کنار چهارپایه بایستم که اگر خواستند مرا بیرون کنند، داخل چهارپایه بایستم و نماز بخوانم. همان‌جا نزدیک امام جماعت ایستادم و امام جماعت آمد و نماز را شروع کرد. چون روز جمعه بود، شروع کرد به قرائت سوره جمعه. خدا می‌داند چه احوالاتی و مقاماتی را سیر کرد، نگفتنی. این همه، غیر از خضوع و خشوع عجیبی بود که داشت. من پیش از آن، چنین نمازی را ندیده بودم. به اندازه انگشت‌های یک دست. بله، یک نفر در شهر خودمان بود و بعدها هم کمتر دیدیم».

به اشتراک بگذارید : google-reader yahoo Telegram
نظرات دیوار ها


zeynab100
ارسال پاسخ

ممنونم عالی بود
من الله التوفیق

brahouei
ارسال پاسخ

ممنون جالب بود