بلاگ كاربران
پا به پای کودکی هایم بیا کفشهایت را به پاکن تا به تا
قاه قاه خنده ات را ساز کن باز هم باخند ه ات اعجاز کن
پابکوب و لج کن و راضی نشو باکسی جز دوست همبازی نشو
بچه های کوچه را هم کن خبر عاقلی را یک شب از یادت ببر
خاله بازی کن به رسم کودکی باهمان چادر نماز پولکی
طعم چای و قوری گلدارمان لحظه های ناب بی تکرارمان
مادری از جنس باران داشتیم در کنارش خواب آسان داشتیم
یا پدر اسطوره دنیای ما قهرمان باور زیبای ما
قصه های هرشب مادربزرگ ماجرای بز بزقندی وگرگ
غصه هرگز فرصت جولان نداشت خنده های کودکی پایان نداشت
هرکسی رنگ خودش بی شیله بود ثروت هر بچه قدری تیله بود
ای شریک نان و گردو و پنیر... همکلاسی باز دستم رابگیر
مثل تو دیگر کسی یکرنگ نیست آن دل نازت برایم تنگ نیست؟
رنگ دنیایت هنوزهم آبی است؟ آسمان باورت مهتابی است؟
هرکجایی شعرباران رابخوان ساده باش و باز هم کودم بمان
باز باران باترانه گریه کن کودکی تو کودکانه گریه کن
ای رفیق روزهای گرم و سرد سادگیهایم به سویم بازگرد...
مرسی
فدای هر چی ادم با احساس و خاصه
زیبا و دلنشین بود
ممنون زیبا بود
تنکیو
ممنون عزیز
زیبا و جالب بود
دست گلت درد نکنه