متفاوت ترین شبکه اجتماعی در ایران

بلاگ كاربران

  • عنوان خبر :

    نازنینم آدم...

  • تعداد نظرات : 1
  • ارسال شده در : ۱۳۹۲/۱۱/۳۰
  • نمايش ها : 260

پس از آفرینش آدم ،خدا گفت به او:" نازنینم آدم ،باتو رازی دارم اندکی پیشتر آی."

آدم آرام و نجیب آمد پیش،زیر چشمی به خدا می نگریست، محو لبخند غم آلود خدا،دلش انگار گریست...

"نازنینم آدم(قطره ای اشک ز چشمان خداوند چکید) یاد من باش که بس تنهایم."

بغض آدم ترکید،گونه هایش لرزید، و به خدا گفت:" من...من به اندازه ی...من به اندازه گلهای بهشت...نه...به اندازه ی عرش...نه ....نه...به اندازه ی تنهاییت ای هستی من،دوست دارت هستم..."

آدم کوله بارش را برداشت .

خسته و سخت قدم برمیداشت،راهی ظلمت پرشور زمین ،طفلکی بنده غمگین آدم ،در میان لحظه جانکاه هبوط ،باز از خدا شنید که گفت:" نازنینم آدم،نه به اندازه تنهایی من،نه به اندازه ی گلهای بهشت، نه به اندازه ی عرش،که به اندازه ی یک دانه گندم فقط یادم باش،نازنینم آدم،نبری از یادم...."

به اشتراک بگذارید : google-reader yahoo Telegram
نظرات دیوار ها


farzin71
ارسال پاسخ

عالییییییییییییییییییییییییییییییی مرسی20 20 20