بلاگ كاربران
- عنوان خبر :
وقت چای و سیگار است
- تعداد نظرات : 0
- ارسال شده در : ۱۳۹۱/۱۱/۰۴
- نمايش ها : 229
مثل همیشه تنها در خانه نشسته ام. سیگارم روشن و چای ام کنارم و مثل همیشه انتظار آمدن کسی را ندارم اما ناگهان زنگ به صدا در می آید و من به خیال توهمی مانند همیشه که از سر تنهایی از پنجره بیرون را نگاه می کنم یا گوشی آیفون به دست به صدای بیرون گوش و تصویر را می نگرم تا شاید کسی را که می خواهد به سراغ تنهایی ام بیاید را غافلگیر کنم از جایم تکان نمی خورم اما زنگ دوباره به صدا در می آید. به شوق اینکه این بار این منم که غافلگیر شده ام با دستان لرزان گوشی را برداشته و قبل از اینکه حرفی بزنم صدای مردی کهن سال که می گوید رفتگر است و ماهیانه می خواهد لرزش دستانم را گرفته و شوقم را به یاس تبدیل می کند. مانند همیشه پنجره را باز می کنم و با عذر خواهی پول را پایین انداخته و نگاهی به پیرمرد می اندازم. حتی کلاه مشکی پر کلاغی اش هم نمی تواند موهای بلند و سفیدش را پنهان کند. پیرمرد پول را برداشته و حتی کلامی نمی گوید و فقط دستی به نشانه تشکر و رضایت تکان می دهد. رفتنش را نگاه میکنم بعد پنجره را می بندم و دوباره تنها صدایی که می شنوم صدای جوش آمدن آب در سماورست.
آری دوباره وقت چای و سیگار است.
نخستین نظر را ایجاد نمایید !