× توجه ! عضویت در کانال تلگرام همخونه (کلیک کنید) پروفایل arezoo1200 بلاگ شعر... بلاگ كاربران دوستان 12 هدایا 174 بلاگ ها 876 دیوار ها 1796 عنوان خبر : شعر... تعداد نظرات : 4 ارسال شده در : ۱۴۰۱/۰۸/۰۶ نمايش ها : 54 ﺷﺒﻬﺎ ﮔﺬﺭﺩ ﮐﻪ ﺩﯾﺪﻩ ﻧﺘﻮﺍﻧﻢ ﺑﺴﺖ ﻣﺮﺩﻡ ﻫﻤﻪ ﺍﺯ ﺧﻮﺍﺏ ﻭ ﻣﻦ ﺍﺯ ﻓﮑﺮ ﺗﻮ ﻣﺴﺖ ﺑﺎﺷﺪ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺩﺳﺖ ﺧﻮﯾﺶ ﺧﻮﻧﻢ ﺭﯾﺰﯼ ﺗﺎ ﺟﺎﻥ ﺑﺪﻫﻢ ﺩﺍﻣﻦ ﻣﻘﺼﻮﺩ ﺑﻪ ﺩﺳﺖ ! به اشتراک بگذارید : arezoo1200 salin نظرات دیوار ها ايجاد نظر [حذف نقل قول] ارسال پاسخ salin 1 سال پيش لایکپاسخ با نقل قول ارسال پاسخ Ssahar 1 سال پيش لایکپاسخ با نقل قول ارسال پاسخ SA00 1 سال پيش پاسخ با نقل قول ارسال پاسخ korosh_ts 1 سال پيش من و تو و شب و رقص و غزل، خیال قشنگیست و عاشقانه در آغوش هم... محال قشنگیست میان این همه سایه، در این پیادهروی تار تو را دوباره ببینم، چه احتمال قشنگیست هنوز جای تو را در دلم کسی نگرفته چرا نمیروی از قلب من؟! سوال قشنگیست تو رفتی و... چه بگویم که خاطر تو نرنجد همین سکوت نمآلود، شرح حال قشنگیست دوباره یک پری چشم قهوهای غزل خوان نشسته در ته فنجان من، چه فال قشنگیست به به لذت بردم.... از خیالت در دل شبها اگر غافل شوم تا قیامت سنگسار از خواب غفلت کن مرا صائب تبریزی سعدی : روزی گفتی: «شبی کنم دلشادت وز بندِ غمان خود کنم آزادت» دیدی که از آن روز چه شبها بگذشت؟ وز گفتهی خود هیچ نیامد یادت؟ پاسخ با نقل قول
لایک
لایک
من و تو و شب و رقص و غزل، خیال قشنگیست
و عاشقانه در آغوش هم... محال قشنگیست
میان این همه سایه، در این پیادهروی تار
تو را دوباره ببینم، چه احتمال قشنگیست
هنوز جای تو را در دلم کسی نگرفته
چرا نمیروی از قلب من؟! سوال قشنگیست
تو رفتی و... چه بگویم که خاطر تو نرنجد
همین سکوت نمآلود، شرح حال قشنگیست
دوباره یک پری چشم قهوهای غزل خوان
نشسته در ته فنجان من، چه فال قشنگیست
به به لذت بردم....
از خیالت در دل شبها اگر غافل شوم
تا قیامت سنگسار از خواب غفلت کن مرا
صائب تبریزی
سعدی :
روزی گفتی: «شبی کنم دلشادت
وز بندِ غمان خود کنم آزادت»
دیدی که از آن روز چه شبها بگذشت؟
وز گفتهی خود هیچ نیامد یادت؟