متفاوت ترین شبکه اجتماعی در ایران

بلاگ كاربران


ابوالفضل اومد بیرون .

عباس گفت : " چه خبر شد . خدارو شکر صدای دعوا که نیومد . "

" نه همه چی درست شد . ببینم شما دوتا نمیخواید برید تو . "

عباس گفت : " چرا اتفاقا من و طاهره میخواستیم بریم تو . آبجی میخواست یه چیزایی برام تعریف کنه . یعنی تو نمیخوای بشنوی . "

" خودتو لوس نکن عباس وگرنه فردا به زهره خانوم میگم اون چیزایی رو که نباید بگم هان . "

عباس گفت : " پاشو فاطمه جان پاشو بریم تو . من که به هوای فردا زبونم بسته است . تو هم باید به پای من بسوزی . "

عباس و فاطمه که رفتن تو طاهره همه اتفاقا و حرفایی رو که زده بود و شنیده بود برای ابوالفضل تعریف کرد .

" یه دفعه دیگه جدی جدی میخواستم ملیحه رو بزنم . فکرشو بکن به بچه طفل معصوم گفته که ماها دوسش نداریم . برای همینم نباید با شما حرف بزنه . "

" یعنی راستی راستی فکر میکنه من باباشم ؟ "

" آره دیگه . میگه نمی خواسته که اسم اون نامرد روی بچش باشه . ناراحت شدید . خوب مادر دیگه . اونم مثل ما فکر نمی کرده که شما برگردید . "    

" چرا ناراحت بشم  خیلیم خوشحالم . فقط دارم فکر میکنم که حالا ملیحه رو بیشتر دوست دارم یا زهرا رو . "

" حیوونکی از وقتی دست شما رو دیده میخواد خانوم دکتر بشه که دست شما رو خوب کنه .

حالا دو سه روز دیگه خودت میری میبینیش . "

" چرا دو سه روز دیگه . "

" گفتم که ملیحه گفت یه دو سه روز بهش فرصت بدیم . "

" نکنه بذاره بره . "

" نه بابا . چرا بره . "

" به همون دلیلی که خودشو قایم کرده بوده و نشون شما نمیداده . به قول خودش خجالت بکشه . "

" دل منم شور افتاد داداش . ولی نگران نباش . الان درستش میکنم . "

بعد پاشد رفت توی اتاقش تلفن رو برداشت و شماره گرفت .

صدای یه پیرمرد از پشت خط اومد که گفت : " بله بفرمایید . "

" سلام منزل آقای قدیری . "

" سلام دخترم بله شما . "

" من طاهره هستم دختر آقای رسولی همسایه قدیمتون . "

" سلام طاهره خانوم . خدا پدر و مادرتو بیامرزه . "

" خدا رفتگان شما رو هم بیامرزه . میتونم با حاج خانوم صحبت کنم . "

" حتما . حاج خانوم بیا . طاهره خانومه . دختر حاجی رسولی . خداحافظ دخترم به داداشات و خواهرات سلام برسون . خداحافظ . "

" چشم . خداحافظ . "

خانوم قدیری گوشی رو گرفت و گفت : " سلام طاهره جون . خوبی چه خبر ؟ "

" سلام حاج خانوم ممنون شما خوبید . "

" آره مادر جون چیکار کردی رفتی سراغ ملیحه . "

" بله خانوم قدیری . امروز عصری رفتم خونشون . کلی با ملیحه و زهرا جون حرف زدم . "

" خوب چی شد . چی گفت . بالاخره یه عروسی دعوت داریم یا نه . "

" ایشاالله که دعوتید . ولی ملیحه گفت یه دو سه روزی وقت میخواد . "

" دیگه وقت میخواد چیکار . اون که یه وقتی محرم داداشت بوده . قبلشم همه محل میدونستن که داداش ابوالفضلتو میخواد . "

" میگه به هوای اینکه شوهر کرده خجالت میکشه . راستش یه زحمتی براتون داشتم . "

" بگو مادر منم مثل عزیزت . هرکاری که از دستم بر بیاد میکنم که این دوتا به هم برسن . "

" داداش ابوالفضلم میترسه که یه موقعی ملیحه بذاره بره خودشو گم و گور کنه . "

" غلط میکنه . مگه دست خودشه . مگه من مردم که بذاره بره . اگه جلوی چشم من و قدیری بذاره بره اون دنیا چه جوری میخوایم تو چشم عزیز و آقا جانت نیگاه کنیم .

حالا اونا هیچی جواب آقای سمیعی و مادر ملیحه رو چی بدم .

خیالت راحت مادر . خودم مثل عقاب مراقبشم . نمیذارم تکون بخوره . "

" ممنون حاج خانوم . خیلی ازتون ممنونم . ایشاالله که برای عروسی دعوتتون میکنیم . "

" خیر ببینی مادر . کاری نداری . "

" نه بازم ممنون . سلام برسونید . "

" شما هم سلام منو قدیری رو برسون به خصوص به اون داداشای شیر مردت ."

" چشم خداحافظ . "

" خداحافظ مادر . "

از اتاق که اومد بیرون ابوالفضلم اومده بود تو .

ابوالفضل پرسید : " چیکار کردی ؟ "

" هیچی زنگ زدم خانوم قدیری گفتم حواسش به ملیحه باشه . "

" یعنی اگه بخواد بره می تونه کاری کنه . "

" خانوم قدیری رو یادت رفته . معلومه که میتونه . به شما دوتا شیرمرد هم سلام رسوند . "

" دستت درد نکنه طاهره جان . از سر کار خسته و مونده پاشدی رفتی دنبال زحمتای من . بازم دستت درد نکنه . "

" این چه حرفیه داداش وظیفمه . ولی اگه کاری ندارید من برم یه کم استراحت کنم . شامم یه چیزی حاضری میخوریم . "

" نه بازم دستت درد نکنه . امشب شامم مهمون من و داداش عباسید . برو استراحت کن طاهره جان . "

فاطمه گفت : " آبجی یه دیقه میشه منم بیام . "

" بیا آبجی ولی هر چی میخوای بپرسی زود بپرس دارم از خستگی میمیرم . "

عباس گفت : " پس منم میام . "

ابوالفضل کفت : " نه تو بیا تو آشپزخونه هر چی که باید بدونی خودم بهت میگم . یه چیزاییم تو باید به من بگی . "

" من دیگه چی باید بگم . "

" بالاخره باید بدونم فردا چی باید بگم . "

" پس برو که منم اومدم . "

به اشتراک بگذارید : google-reader yahoo Telegram
نظرات دیوار ها


marya1370
ارسال پاسخ