متفاوت ترین شبکه اجتماعی در ایران

بلاگ كاربران

  • عنوان خبر :

    پادشاه و وزیر

  • تعداد نظرات : 8
  • ارسال شده در : ۱۳۹۹/۰۴/۲۰
  • نمايش ها : 147

پادشاهی هنگام پوست کندن سیبی با یک چاقوی تیز انگشت خود را قطع کرد!


وقتی که نالان طبیبان را می‌طلبید وزیرش گفت: «هیچ کار خداوند بی‌حکمت نیست»

پادشاه از شنیدن این حرف ناراحت‌ تر شد و فریاد کشید: «در بریده شدن انگشت من چه حکمتی است؟» و دستور داد وزیر را زندانی کنند.


روزها گذشت تا اینکه پادشاه برای شکار به جنگل رفت و آنجا آنقدر از سربازانش دور شد که ناگهان خود را میان قبیله‌ای وحشی تنها یافت. آنان پادشاه را دستگیر کرده و به قصد کشتنش به درختی بستند. اما رسم عجیبی هم داشتند که بدن قربانیانشان باید کاملاً سالم باشد و چون پادشاه یک انگشت نداشت او را رها کردند و او به قصر خود بازگشت.


در حالی که به سخن وزیر می‌اندیشید دستور آزادی وزیر را داد. وقتی وزیر به خدمت شاه رسید شاه گفت: «درست گفتی، قطع شدن انگشتم برای من حکمتی داشت ولی این زندان رفتن برای تو جز رنج کشیدن چه فایده‌ای داشته؟»


وزیر در پاسخ پادشاه لبخند زد و پاسخ داد: «برای من هم پر فایده بود چرا که من همیشه در همه حال با شما بودم و اگر آن روز در زندان نبودم حالا حتماً کشته شده بودم.»


(برگرفته از امثال و حکم)

نظرات دیوار ها


toya
ارسال پاسخ

به به

خزان
ارسال پاسخ

الان حکمت اینکه من اومدم این حکایتو خوندم چی میتونه باشه ؟

sema
ارسال پاسخ

ftp024 :
جالب بود
{H}

تشکر

ftp024
ارسال پاسخ

جالب بود

sema
ارسال پاسخ

hamideh1353 :
{LIKE}

ممنون

hamideh1353
ارسال پاسخ
SA00
ارسال پاسخ

جالب بود

helya
ارسال پاسخ