متفاوت ترین شبکه اجتماعی در ایران

بلاگ كاربران


  • خدایا خودت مراقب عزیزانم باش...

  • خدایا خودت مراقب عزیزانم باش عزیزانم را، دوستانم را، خانواده‌ام را؛ به تو می‌سپارم خودت آن‌ها را میان آغوش امن خدایی‌ات جا کن خودت ضامن آرامش و سلامتی‌شان باش که آنان با ارزش‌ترین دارایی من روی زمین‌اند و من فقط به «تو» می‌سپارمشان که اگر تو نباشی، خیالم از بابت هیچ چیز راحت نیست❤️ نرگس صرافیان…
  • دلتنگی...

  • گاهی دلتنگی شبیه دیدن عکسی قدیمی میان آلبوم خانوادگیست، شبیه پیداکردن نوشته ای غبارگرفته از زیر فرش های کفِ اتاق، چیزی مانند بوی کمرنگِ عطر از شیشه ی خالی ادکلن مورد علاقه ات، دیدن شاخه گلی خشک میان صفحات کتاب قطوری که مدت ها بازش نکرده ای، خواندن دوباره ی کارت پستالهای نَم کشیده  و ملاقات اتفاقی با چهره ای که سالها پیش همسایه ات بوده...…
  • قول میدهم...

  • قول میدهم چیزی که از آنِ من و تو باشد دوباره باز میگردد، خنده ها، شادی ها حتی زخم های دیرینه ات اگر خوب نشود التیام می یابد و تو با لذتی که نمیدانی، جای خراشیدگی هایش را میخارانی... قول میدهم که نمیدانی بهترین اتفاقات زندگی ات هنوز رخ نداده اند. همینکه آدم این جمله را باور کند یعنی به استقبال زندگی دوباره رفته است.  لبخند، عشق، محبت... این‌ها چیزهایی نیست که بتوان به زور به کسی القا کرد.…
  • هرکه رفت خدا به همراهش...

  • این ساعت، این هوا،‌ این فصلِ زیبا، نیازی نیست دلیلی برایِ غصه خوردن پیدا کنید. هرکه رفت خدا به همراهش، دستِ خودتان را بگیرید و خود را به یک قدم زدن در این هواي یک نفره دعوت کنید، باور کنید بستنی خوردن با خودتان در این هوا ، شکلک در آوردن برایِ بچه هایِ توی کوچه، بیرون آوردنِ لباس هایِ قدیمی که در جیبش پولِ خورد باشد، آشِ رشته یِ خانه ی مادربزرگ، همه و همه به فکر و خیال  کسی که حتی لیاقتِ…
  • نمی دانی چه می خواهی...

  • گاهی پیش می آید که دلت یک اتفاق خوب می خواهد اتفاقی که از روزمرگی نجاتت دهد اتفاقی که حالت را خوب کند حتی حاضری در هوای یخ زده ی زمستان پیاده قدم بزنی، به هوای اینکه آفتابی بتابد و تو را گرم کند نمی دانی چه می خواهی فقط می گویی منتظر یک اتفاق تازه هستی به ترنمی دلبسته می شوی و روزی هزاربار با گوش جان آن نوای موسیقی را می شنوی، اما باز هم نمی دانی که چه می خواهی آشفته و بی قرار هستی و باز ه…
  • بعضی از آدمها...

  • یک سری از آدم ها را حاضری همه جوره كنار خودت داشته باشی ... به عنوان هر چيزی كه ميشود و امكان دارد ... عشق ، دوست ، رفيق ... مهم ، بودنشان است اينكه مطمئن باشيم كه هستند ، چه دور چه نزدیک ... حتی اگر غريبه ترين آشنا شوند ! حتی اگر ديدنشان سالی یک بار ، آن هم در كافه با دوستانِ مشترک باشد ... باز هم به همين قانع هستيم ... بعضی از آدم ها اينقدر خوب هستند و حس خوب دارند ، كه بودنشان دلگرممان مي…
  • عجیب سخت گذشت...

  • اين پاييز هم گذشت اما عجيب سخت گذشت شهر بوى نا اميدى ميداد بوى دلسردى بوى از دست دادن هاى ناگهانى بوى پس اندازهايى كه در يك شب همه شان به باد فنا رفت بوى قيمت هايى كه پر مى كشيدند و زورمان نمى رسيد جلويشان بايستيم اين پاييزِ لعنتى فقط بوى حساب و كتاب ميداد، كافه هايش سوت و كور و زير سيگارى هايشان پر از ته سيگارهاى مچاله شده پرنده ها ناى پريدن نداشتند آدمها فقط مى دويدند براى يك لقمه نان جان ميكندن…
  • آدم دلش ک تنگ بشود‌..

  • آدم وقتی دلش تنگ بشود برای کسی، کار که هیچ زندگی را تعطیل میکند میگذارد همانجا روی میز کارش شال و کلاه میکند میرود برای دیدنش.. آدم کار میکند برای عشقش! عشقش را نمیگذارد به پای کار... بی تردید تمام این نبودن ها و همه‌ی این کار دارم ها بهانه است، اگر چنین چیزهای بیهوده ای را برای نبودنش بهانه کرد بدانید نزدیک است کار به جایی که نباید، برسد!…
  • مفهوم زندگی...

  • ﭼﻨﺎﻥ ﺯﻧـــﺪﮔﯽ ﺭﺍ ﺳﺨﺖ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺍﯾـﻢ  ﮔـﻮﯾـﯽ ﺳﺎﻝ ﻫﺎ ﻗﺮﺍﺭ ﺍﺳﺖ ﺑﺎﺷﯿﻢ! ﮐـﺎﺵ ﯾــﺎﺩ ﺑــﮕﯿـﺮﯾـــﻢ ﺭﻫــﺎ ﮐﻨﯿــﻢ ،  ﺑـﮕــﺬﺭﯾــﻢ ﮔـﺎﻫﯽ ﺑـﺎﯾـــﺪ ﺭﻓﺖ ... ﺩﻝ ﺑــﻪ ﺳﺎﺣـﻞ ﻧﺒﻨﺪﯾـــﻢ  ﺑﺎﯾﺪ ﺗﻦ ﺑﻪ ﺁﺏ ﺯﺩ ... ﻣﺎ ﺑﻪ ﺁﺭﺯﻭﻫــﺎﯾﻤــﺎﻥ  ﯾﮏ ﺭﺳﯿــﺪﻥ ﺑــﺪﻫــﮑﺎﺭﯾــــﻡ... ﺯﻧــــﺪﮔــﯽ ﮐــﻮﺗــﺎﻩ ﺍﺳﺖ فرصتی نیست تا ﻋﮑﺴﯽ ﺷﻮیم  ﯾﺎﺩﮔﺎﺭﯼ  ﺑﺮ ﺭﻭﯼ ﻃﺎﻗﭽﻪ ﺍﯼ  ﮐﻪ ﻫﺮ ﺭﻭﺯ ﮔﺮﺩﮔﯿﺮﯼ ماﻥ ﮐﻨﻨﺪ! اصلا گاهی باید نرسید ..…
  • سی و چند سالگی...

  • سی و چند سالگی یک زن را هر کسی نمی‌فهمد.  سی و چند سالگی یک زن یعنی جمع دلفریبی و شیطنت ضربدر وقار و متانت. زن سی و چند ساله را توی یک مهمانی با لباس شب مشکی و موهایی که از پشت سر جمع کرده باید دید، لباس بلندی که گاه روی زمین کشیده می‌شود، خرامیدنش و گام‌های شمرده شمرده‌اش را. زن سی و چند ساله تازه اول پختگی‌ست، سرشار از هوشی زنانه و زیبایی دوچندان. شبیه نسیم خنکی ک…