باب: پاتریک چرا انقدر ناراحتی؟
پاتریک: امروز یه بچه رو دیدم داشت سر چهارراه گل میفروخت
باب: از دیدن اون بچه ناراحت شدی؟
پاتریک: نه
باب: پس چی ناراحتت کرده؟
پاتریک: همین دیگه،از این ناراحتم که فهمیدم دیدن اینجور بچه ها انقدر واسم عادی شده که دیگه ناراحتم نمیکنه
- جنسیت : مرد
- سن : 35
- کشور : ایران
- استان : تهران
- شهر : تهران
- فرم بدن : متوسط
- اندازه قد : 1.70
- رنگ مو : مشکی
- رنگ چشم : قهوه ای
- تیپ لباس : مد روز
- سيگار : نمیکشم
- وضعیت زندگی : تنها
- اجتماع : تعامل با همه ی افراد
- زبان : English
- برنامه مورد علاقه : برنامه هاي كمدي
- وضعیت تاهل : طلاق گرفته
- وضعیت بچه : ندارم
- وضعیت سواد : کارشناسی
- نوع رشته : علوم ریاضی
- درآمد : خوب
- شغل : مدرس ریاضی و فیزیک و طراح و نقشه کش
- وضعیت کار : تمام وقت
- دین : مسلمان
- مذهب : انتخاب كنيد
- دید سیاسی : میانه رو
- خدمت : معاف
- شوخ طبعی : شوخ طبع
- درباره من :
تدریس دروس ریاضی و فیزیک دبیرستان صد در صد تضمینی دو جلسه رایگان جلسه ای 40000 هزار تومن
تدریس نرم افزار های عمران یک جلسه رایگان ساعتی 15000هزار تومن - علایق من : انتخاب كنيد
- ماشین من : اریزو 5
- آدرس وبلاگ : انتخاب كنيد
- غذای مورد علاقه : زرشک پلو با مرغ البته سینه مرغ
- ورزش مورد علاقه : شنا فوتبال
- تیم مورد علاقه : بارسلونا
- خواننده مورد علاقه : علیزاده
- فیلم مورد علاقه : ترانه مادری
- بازیگر مورد علاقه : شهاب حسینی
- کتاب مورد علاقه : انتخاب نشده
- حالت من : شاد و خوشحال
- فریاد من : به خدا نگو مشکل بزرگی دارم ، به مشکل بگو خدای بزرگی دارم
- اپراتور : همراه اول
- نماد ماه تولد : آذر
- تعداد اخطار : نداره
- دلیل اخطار : انتخاب نشده
- هدر پروفایل : انتخاب كنيد
- آهنگ پروفایل : انتخاب كنيد
باب: پاتریک چرا انقدر ناراحتی؟
پاتریک: امروز یه بچه رو دیدم داشت سر چهارراه گل میفروخت
باب: از دیدن اون بچه ناراحت شدی؟
پاتریک: نه
باب: پس چی ناراحتت کرده؟
پاتریک: همین دیگه،از این ناراحتم که فهمیدم دیدن اینجور بچه ها انقدر واسم عادی شده که دیگه ناراحتم نمیکنه
تو خوابم اومد...
گفت من واقعیتتم گفتم دروغه من به تو توی تنهاییم معنی میدم گفت دروغ تویی نه من...
ƤƛƦӇƛM
آنگاه که زمین را خداوند آفرید
زمین گرد به دور خورشید می چرخید
گالیله آب در هاونگ می کوبید
سیب از درخت بر زمین فتاد
نیوتون در خواب کاشف شد
#کایو
احساس می کردم اگر اوضاع همین طوری بماند دق می کنم...
اوضاع همان طور ماند و دق نکردم!
همه مان اینگونه ایم.
لحظه های گَندی داریم که تا مرز سکته پیش میرویم! اما میگذرد.
هیچ وقت حرف سربازی که بدون پاهایش از جنگ برگشت را فراموش نمیکنم:
" من فوتبالیست خوبی بودم!
اولش برای پاهایم هر شب گریه میکردم،
تا فهمیدم خدا دوست داره من شطرنج باز خوبی باشم".