[ هرچقدر آدمها رو بیشتر میشناسی به حضرت سلیمان حق میدی که چرا میرفت با یه مشت گاو و گوسفند و بلبل درد دل میکرد ]
- جنسیت : زن
- سن : 32
- کشور : ایران
- استان : البرز
- شهر : کرج
- فرم بدن : متوسط
- اندازه قد : 1.60
- رنگ مو : قهوه ای تیره
- رنگ چشم : فندقی
- تیپ لباس : ساده
- سيگار : بدم میاد
- وضعیت زندگی : با خانواده
- اجتماع : تعامل با همه ی افراد
- زبان : فارسی
- برنامه مورد علاقه : فيلم هاي ترسناك
- وضعیت تاهل : مجرد
- وضعیت بچه : ندارم
- وضعیت سواد : کارشناسی
- نوع رشته : علوم ریاضی
- درآمد : متوسط
- شغل : کارمند
- وضعیت کار : تمام وقت
- دین : مسلمان
- مذهب : شیعه
- دید سیاسی : هیچکدام
- خدمت : انتخاب كنيد
- شوخ طبعی : شوخ طبع
- درباره من : مهربون
- علایق من : نمیدونم
- ماشین من : ندارم
- آدرس وبلاگ : ندارم
- غذای مورد علاقه : ندارم
- ورزش مورد علاقه : ندارم
- تیم مورد علاقه : ندارم
- خواننده مورد علاقه : ندارم
- فیلم مورد علاقه : ندارم
- بازیگر مورد علاقه : ندارم
- کتاب مورد علاقه : ندارم
- حالت من : عاشق
- فریاد من : تنهایی
- اپراتور : رایتل
- نماد ماه تولد : شهریور
- تعداد اخطار : نداره
- دلیل اخطار : انتخاب نشده
- هدر پروفایل : انتخاب كنيد
- آهنگ پروفایل : انتخاب كنيد
✅ با هم بیندیشیم
فردی به دکتر مراجعه کرده بود ، در حین معاینه ، یک نفر بازرس از راه میرسه و از دکتر میخواهد که مدارک نظام پزشکی اش را ارائه دهد .
دکتر بازرس را به کناری میکشد و پولی دست بازرس میذاره و میگه : من دکتر واقعی نیستم ! شما این پول رو بگیر بی خیال شو ! بازرس که پولو میگیره از در خارج میشه ؟!
مریض یقه ی بازرس رو میگیره و اعتراض میکنه . بازرس میگه منم بازرس واقعی نیستم و فقط برای اخاذی اومده بودم ولی توی مریض میتونی از دکتر قلابی شکایت کنی !!
مریض لبخند تلخی میزنه و میگه : اتفاقأ من هم مريض نيستم اومدم كه چند روز استراحت استعلاجی بگيرم برای مرخصی محل كارم
و این است حکایت ما در جامعه ؟!!
قصه ها
برای "بیدار کردن" ما
نوشته شدند ؛
اما تمام عمر
ما برای "خوابیدن"
از آن ها استفاده کردیم
دیگٍٍہ⇩
حِسٍّـًـٍٍـًّـٍـّّـٍٍہ
هٍٍــٍـٍـٍٍـٍـیـچےًً
نٍـٍـٍـٍٍـٍـٍـٍـٍـٍٍے↻
ٍٍ ✖️حٺـِِـِــِِـے
ٍٍ نَــفًٍــــِـٍِـ↯ـٍـٍِـِـٍٍس
ڪٍٍشیــِـــِـٍـِِـِِــِدًَڹツ