کسی که بیشتر از ۳ دفعه پشت سر هم بهت گفت ازت متنفرم
عاشقته تضمینی
- جنسیت : زن
- سن : 30
- کشور : ایران
- استان : تهران
- شهر : تهران
- فرم بدن : انتخاب كنيد
- اندازه قد : 1.60
- رنگ مو : قهوه ای روشن
- رنگ چشم : فندقی
- تیپ لباس : انتخاب كنيد
- سيگار : تفریحی میکشم
- وضعیت زندگی : انتخاب كنيد
- اجتماع : انتخاب كنيد
- زبان : انتخاب كنيد
- برنامه مورد علاقه : انتخاب كنيد
- وضعیت تاهل : مجرد
- وضعیت بچه : ندارم
- وضعیت سواد : کارشناسی
- نوع رشته : علوم ریاضی
- درآمد : خوب
- شغل : انتخاب كنيد
- وضعیت کار : پاره وقت
- دین : انتخاب كنيد
- مذهب : انتخاب كنيد
- دید سیاسی : انتخاب كنيد
- خدمت : انتخاب كنيد
- شوخ طبعی : متوسط
- درباره من :
یه دختر خیلی شیطونم باحالم پایم
مهربونم با نمکم خوشگلم ))
اهل حالم همتونم دوست دارم بیایین دوست شیم باهم - علایق من : هر چی بلند تر بهتر
- ماشین من : 206
- آدرس وبلاگ : انتخاب كنيد
- غذای مورد علاقه : ماکارونی
- ورزش مورد علاقه : تنیس
- تیم مورد علاقه : انتخاب كنيد
- خواننده مورد علاقه : انتخاب كنيد
- فیلم مورد علاقه : lebele
- بازیگر مورد علاقه : انتخاب كنيد
- کتاب مورد علاقه : انتخاب نشده
- حالت من : انتخاب نشده
- فریاد من : انتخاب كنيد
- اپراتور : ایرانسل
- نماد ماه تولد : تیر
- تعداد اخطار : نداره
- دلیل اخطار : انتخاب نشده
- هدر پروفایل : انتخاب كنيد
- آهنگ پروفایل : انتخاب كنيد
گـــآهی ارزش وآقعی یک لحظه رآ... تــآ زمــآنیــ به یک خآطره تبدیل نشـــود-نمیفهمیم... چقدر دردنــــآک استــ جمله ی:٬٬يآدش بخیـــــر
آدم هـــا از یــک جایے در زندگـے ات پیدا مے شوند کــه فکرش را نمے کنے , . تعدادشان هم کــم نیست, شاید روزے چند بار، هفتــه اے چنــد نفــر، آدم هــاے جور واجور هی بیایند و بروند،
از دستان من نیاموختی
که من برای خوشبختی تو
چه قدر ناتوانم
من خواستم با ابیات پراکندهی شعر
تو را خوشبخت کنم
آسمان هم نمیتوانست ما را تسلی دهد
خوشبختی را من همیشه به پایان هفته،
به پایان ماه و به پایان سال موکول میکردم
هفته پایان مییافت
ماه پایان مییافت
سال پایان مییافت
هنوز در آستانهی در
در کوچه بودیم، پیوسته ساعت را نگاه میکردم
که کسی خوشبختی و جامهای نو به ارمغان بیاورد
روزها چه سنگدل بر ما میگذشت
ما با سنگدلی خویش را در آینه نگاه میکردیم
چه فرسوده و پیر شده بودیم
میخواستیم
با دانههای بادام و خاکسترهای سرد که
از شب مانده بود خود را تسلی دهیم
همیشه در هراس بودیم
کسی در خانهی ما را بزند و ما در خواب باشیم،
چهقدر میتوانستیم بیدار باشیم
یک شب پاییزی، که بادهای پاییزی
همهی برگهای درختان را بر زمین ریختند
به زیر برگها رفتیم
و برای همیشه خوابیدیم