پروفایل کاربر - kaktous

حکایت عجیبیست

رفتار ما آدم ها را خدا می بیند و فاش نمی کند.

مردم نمی بینند و فریاد می زنند….. !!!

رفاقت مثل آدم برفی میمونه ، درست کردنش راحته اما نگه داشتنش سخته !

خواب

خواب ديدم در ميان يک گلستان راه مي رفتيم

پيرهني از ارغوان ها بر تنت بود

بوي عطر ياسمن ها مست مي کرد هردومان را

به سر سينه خود يک گل بابونه نشاندي

در ميان چمن و لاله دويدي و مرا نيز کشاندي

بر لب جوي پر از آب نشستي و مرا نيز نشاندي

باد مي کرد پريشان همه آن خرمن گيسوي سياهت

تو به من خيره و من محو تماشاي نگاهت

خواب ديدم که نسيمي جامه ات زد به کناري

تن طناز تو چون آينه عشق عيان شد

چشمه اندر دل گلزار روان شد

غنچه گل شد گل پژمرده جوان شد

تو ز خجلت همه گلگون شدي و من همه سرمست

به تو گفتم که ستايش کنم اين باد بهاران

که چنين منظره اي وه به خدا کرده نمايان

چه نمايي چه جلايي چه خوش است فصل بهاران

خواب ديدم چو کبوتر ز گلستان تو زدي پر



بسکه از ديده ي من اشک فرو ريخت

گلستان همه شد تر

غنچه پژمرده شد و باغ بخشکيد

بر دامن اين جوي دگر آب نمي ماند

بر شاخ درخت بلبل شوريده نمي خواند

فرياد زدم واي، که نفرين بر اين باد

شيرين گريخت از بر فرهاد

فرياد... فرياد

بيدار چو گشتم، بالين همه تر گشته ز اشکم

هي دور و بر خويش نظر کردم و گشتم

گفت مادر من هاي پسر خواب که ديدي؟

اين گونه تو از خواب پريدي

گفتم به خدا خواب خدا ديده ام امشب

من چهره ي ماه ديده ام امشب

من چهره ي ماه ديده ام امشب

من خواب خدا ديده ام امشب