متفاوت ترین شبکه اجتماعی در ایران

پروفایل کاربر - hamed24

hamed24
خدارو خیلی دوست دارم
1855
  • جنسیت : مرد
  • سن : 35
  • کشور : ایران
  • استان : انتخاب كنيد
  • شهر : انتخاب كنيد
  • فرم بدن : هیکل ورزشی
  • اندازه قد : 1.80
  • رنگ مو : مشکی
  • رنگ چشم : قهوه ای
  • تیپ لباس : انتخاب كنيد
  • سيگار : نمیکشم
  • وضعیت زندگی : انتخاب كنيد
  • اجتماع : انتخاب كنيد
  • زبان : انتخاب كنيد
  • برنامه مورد علاقه : انتخاب كنيد
  • وضعیت تاهل : متاهل
  • وضعیت بچه : دارم
  • وضعیت سواد : کارشناسی
  • نوع رشته : انتخاب كنيد
  • درآمد : انتخاب كنيد
  • شغل : آزاد
  • وضعیت کار : انتخاب كنيد
  • دین : مسلمان
  • مذهب : شیعه
  • دید سیاسی : انتخاب كنيد
  • خدمت : انتخاب كنيد
  • شوخ طبعی : شوخ طبع
  • درباره من : انتخاب كنيد
  • علایق من : انتخاب كنيد
  • ماشین من : انتخاب كنيد
  • آدرس وبلاگ : انتخاب كنيد
  • غذای مورد علاقه : انتخاب كنيد
  • ورزش مورد علاقه : انتخاب كنيد
  • تیم مورد علاقه : انتخاب كنيد
  • خواننده مورد علاقه : انتخاب كنيد
  • فیلم مورد علاقه : انتخاب كنيد
  • بازیگر مورد علاقه : انتخاب كنيد
  • کتاب مورد علاقه : انتخاب كنيد
  • حالت من : اخمو
  • فریاد من : خدارو خیلی دوست دارم
  • اپراتور : انتخاب نشده
  • نماد ماه تولد : مرداد
  • تعداد اخطار : نداره
  • دلیل اخطار : انتخاب نشده
  • هدر پروفایل : انتخاب كنيد
  • آهنگ پروفایل : انتخاب كنيد

8 سال پيش

وقتی که بارون میگیره....دلم بهونه میگیره

8 سال پيش

حوالی ساعت قرارمان ، بیقرارت شدم

چیزی شبیه دلهره فرو ریخت در دلم ....

هوای چشمانت راکرده بودم ...

پناه بردم به عکسهایت ....

چشمهایم را بستم ...

گوش هایم را تیز کردم تا صدای قدمهایت نزدیک و نزدیک تر شوند ...

اما از تو خبری نبود !!!!

بی صبرانه به سویت آمدم ...

"تو خیال کن روحم پرواز کرد و زود تر رسید آنجا "

حضورت ، لبخند را وصله کرد بر لبانم ...

دستهایت را در دست گرفتم

از نگاه کردن هایت ...از سکوتت ، از سردی دستهایت

میشد فهمید که خوب نیستی ....

خوب میدانم حرفهای زیادی برای گفتن داری ....

حرفهایت حرف دل من است !!!

چرا باید حوالی بهار، قسمت هایی از من لابلای لحظه هایت گم شوند

اما امیدم جانم

درست است که وسعت حوصله مان در گیر و دار ثانیه های بهار به لک و لک افتاده

اما بیا نگذاریم زمستان رخنه کنه در بهارمان



.

.

.



و من خسته از نبودن هایت

سر روی شانه هایت گذاشتم ....

و ریه هایم را پر کردم از هوای تو

به چشمانت نگاه کردم تا از چشمانم بخوانی غیر از تو کسی را ندارم ...اگر تو نباشی من از تنهایی میمیرم

.

.

.

امروز

دستهایت بهار را به من هدیه کرد



حالا دست هایم را نگاه می کنم رد انگشت هایت مانده روی خط عمر کف دست هایم

ممنونم

9 سال پيش

عزیز دلم یادت هست ؟؟؟؟؟

این تو بودی که همیشه میترسیدی از نبودنم ....همیشه دنبالِ راهی بودی برای قرص کردنِ دلــــت به ماندنم...!

و برای رسیدن به آرامش مرا قسم میدادی به جان خودت ...

دلم میسوزد از اینکه چرا من قرص نکردم دلم را به بودنت ....

چرا نخواستم بگویی به جان ....

چرا همیشه در چشمان تو ماندن را دیدم ؟؟؟؟

تقصیر چشمهای ساده تو بود که یک دنیا آرامش و اطمینان را ریخت در دلم ....

بگو چشمهایــت بیایند و جواب این هم بی کسی مرا بدهند...!

9 سال پيش

واست بی تابم و بی خوابم و میدونی دلتنگم

واست میمیرم و درگیرم و با دنیا در جنگم

منو تنها نذار از روزگار با این که دلخستم

واست دیوونم و میمونم و تا آخرش هستم

داره میباره بارون و تو نیستی

شده این خونه زندون و تو نیستی

چقدر حس بدیه حس تنهایی

دارم میشکنم آسون و تو نیستی

دارم میشکنم آسون و تو نیستی

دارم از بین میرم….

دارم از بین میرم توی این دلتنگی

داره دل میگیره بی تو از بیرنگی

دارم از بین میرم توی این خاموشی

کاش میشد میبردی منو با آغوشی

نمیشه با نبودت ساده سر کرد

نمیشه سالم از این غم گذر کرد

داره میباره بارون و تو نیستی

شده این خونه زندون و تو نیستی

چقدر حس بدیه حس تنهایی

دارم میشکنم آسون و تو نیستی

9 سال پيش

همین دست ، به دستان ِ تـــو عادت کردم
این گناه است ، ولی جان ِ تـــو عادت کردم
جا برای من ِ گنجشک زیاد است ، ولی
به درختان ِ خیابان ِ تـــو عادت کردم
گرچه گلدان ِ من از خشک شدن می‌ترسد
به ته ِ خالی ِ لیوان ِ تـــو عادت کردم
دستم اندازه‌ی یک لمس ِ بهاری سبز است
بس که بی‌پرده به دستان ِ تـــو عادت کردم
مانده‌ام آخر این شعر چه باشد ، انگار
به ندانستن ِ پایان ِ تـــو عادت کردم

9 سال پيش

تو هر شهر ِ دنیا که بارون بیاد
خیابونی گم میشه تو بغض و درد
تو بارون مگه میشه عاشق نشد ؟
تو بارون مگه میشه گریه نکرد ؟



مگه میشه بارون بباره ولی
دل ِ هیشکی واسه کسی تنگ نشه ؟
چه زخم ِ عمیقی توی کوچه هاست
که بارون یه شهرو به خون می‌کشه



تو هر جای دنیا یه عاشق داره
با گریه تو بارون قدم می‌زنه
خیابونا این قصه رو می‌دونن
رسیدن سرآغاز ِ دل کندنه



هنوز تنهایی سهم ِ هر عاشقه
چه قانون ِ تلخی داره زندگی
با یه باغی که عاشق ِ غنچه هاست
چه جوری می‌خوای از زمستون بگی ؟



یه وقتا یه دردایی تو دنیا هست
که عادم رو از ریشه می‌سوزونه
هر عشقی تموم میشه و می‌گذره
ولی خاطرش تا ابد می‌مونه



گاهی وقتا یه جوری بارون میاد
که روح از تن ِ دنیا بیرون میره
یکی چتر ِ شادیشو وا می‌کنه
یکی پشت ِ یه پنجره می‌میره



تو هر جای دنیا یه عاشق داره
با گریه تو بارون قدم می‌زنه
خیابونا این قصه رو می‌دونن
رسیدن سرآغاز ِ دل کندنه



هنوز تنهایی سهم ِ هر عاشقه
چه قانون ِ تلخی داره زندگی
با یه باغی که عاشق ِ غنچه هاست
چه جوری می‌خوای از زمستون بگی ؟