زندگی هدیه ای است
که هربامداد
روبان های دورآن را
باشوق وعشق بازمیکنیم
هديه امروزتون
عشق ومهربانی
برکت وبهروزی
ونگاه مهربان خداباشد
+5
- جنسیت : زن
- سن : 44
- کشور : ایران
- استان : تهران
- شهر : تجریش
- فرم بدن : لاغر
- اندازه قد : 1.90
- رنگ مو : طلایی
- رنگ چشم : آبی
- تیپ لباس : انتخاب كنيد
- سيگار : بدم میاد
- وضعیت زندگی : انتخاب كنيد
- اجتماع : انتخاب كنيد
- زبان : انتخاب كنيد
- برنامه مورد علاقه : انتخاب كنيد
- وضعیت تاهل : متاهل
- وضعیت بچه : دارم
- وضعیت سواد : کارشناسی ارشد
- نوع رشته : علوم انسانی
- درآمد : انتخاب كنيد
- شغل : ندارم
- وضعیت کار : بیکار
- دین : مسلمان
- مذهب : شیعه
- دید سیاسی : انتخاب كنيد
- خدمت : نرفتم
- شوخ طبعی : خیلی شوخ طبع
- درباره من : خواهشنا حرمت نگه دار.از لاشی و هرزه گری متنفرم.برای دوستی با اقایون نیومدم همین شماره به کسی نمیدم دوست ندارم .درخواست چت بخصوص اقایون بهم ندند افتادددددددددددددددد
- علایق من : خدایاااااااااااااااانمیدونم کجای پل شکسته که هیچ کس به مقصدش نمیرسه
- ماشین من : مزدا 3
- آدرس وبلاگ : انتخاب كنيد
- غذای مورد علاقه : خورشت سبزی
- ورزش مورد علاقه : همه ورزشها بخصوص شنا و کوهنوردی
- تیم مورد علاقه : انتخاب كنيد
- خواننده مورد علاقه : انتخاب كنيد
- فیلم مورد علاقه : هندی
- بازیگر مورد علاقه : انتخاب كنيد
- کتاب مورد علاقه : انتخاب نشده
- حالت من : کنجکاو
- فریاد من : انتخاب كنيد
- اپراتور : همراه اول
- نماد ماه تولد : انتخاب نشده
- تعداد اخطار : نداره
- دلیل اخطار : انتخاب نشده
- هدر پروفایل : انتخاب كنيد
- آهنگ پروفایل : انتخاب كنيد
بهتر است خیال برت ندارد
آدمها چیزی برای گفتن ندارند
واقعیت این است که
هر کس فقط
از درد های شخصی خودش
با دیگری حرف میزند.....
خدایا
خوشی وسرور
عافیت وتندرستی
موفقیت وکامیابی
بخشش وآرامش
رابه دوستانم عطا کن
وناخوشی وبیماری
راازآنها دورگردان
+5
انشاله که به خواسته های دلت برسی عزیزم
زندگی نمایشی است
که هیچ تمرینی
برای آن وجود ندارد
پس آواز بخوان،
اشک بریز، بخند
و با تمام وجود زندگی کن
قبل از آنکه پرده ها
فرود آیندو نمایش تو
بدون هیچ تشویقی
به پایان برسد
+5
خوش اومدی عزیزم
معنای زنده بودن من، با تو بودن است.
نزدیک، دور
سیر، گرسنه
رها، اسیر
دلتنگ، شاد
آن لحظه ای که بی تو سر آید مرا مباد
#فریدون_مشیری
ملانصرالدین...
روزی دوستی از ملانصرالدین پرسید : ملا ، آیا تا بحال به فکر ازدواج افتادی ؟
ملا در جوابش گفت : بله ، زمانی که جوان بودم به فکر ازدواج افتادم...
دوستش دوباره پرسید : خب ، چی شد ؟
ملا جواب داد : بر خرم سوار شده و به هند سفر کردم ، در آنجا با دختری آشنا شدم که بسیار زیبا بود ولی من او را نخواستم ، چون از مغز خالی بود !!!
به شیراز رفتم : دختری دیدم بسیار تیزهوش و دانا ، ولی من او را هم نخواستم ، چون زیبا نبود...
ولی آخر به بغداد رفتم و با دختری آشنا شدم که هم بسیار زیبا و همینکه ، خیلی دانا و خردمند و تیزهوش بود . ولی با او هم ازدواج نکردم ...!
دوستش کنجاوانه پرسید : دیگه چرا ؟
ملا گفت : برای اینکه او خودش هم به دنبال چیزی میگشت ، که من میگشتم !!!
هیچ کس کامل نیست!!!