متفاوت ترین شبکه اجتماعی در ایران

پروفایل کاربر - elena_joon

  • جنسیت : زن
  • سن : 38
  • کشور : ایران
  • استان : انتخاب كنيد
  • شهر : انتخاب كنيد
  • فرم بدن : انتخاب كنيد
  • اندازه قد : 1.60
  • رنگ مو : مشکی
  • رنگ چشم : مشکی
  • تیپ لباس : انتخاب كنيد
  • سيگار : تفریحی میکشم
  • وضعیت زندگی : انتخاب كنيد
  • اجتماع : انتخاب كنيد
  • زبان : انتخاب كنيد
  • برنامه مورد علاقه : انتخاب كنيد
  • وضعیت تاهل : مجرد
  • وضعیت بچه : انتخاب كنيد
  • وضعیت سواد : کارشناسی
  • نوع رشته : انتخاب كنيد
  • درآمد : متوسط
  • شغل : انتخاب كنيد
  • وضعیت کار : پاره وقت
  • دین : انتخاب كنيد
  • مذهب : انتخاب كنيد
  • دید سیاسی : انتخاب كنيد
  • خدمت : انتخاب كنيد
  • شوخ طبعی : انتخاب كنيد
  • درباره من : انتخاب كنيد
  • علایق من : انتخاب كنيد
  • ماشین من : انتخاب كنيد
  • آدرس وبلاگ : انتخاب كنيد
  • غذای مورد علاقه : انتخاب كنيد
  • ورزش مورد علاقه : انتخاب كنيد
  • تیم مورد علاقه : انتخاب كنيد
  • خواننده مورد علاقه : انتخاب كنيد
  • فیلم مورد علاقه : انتخاب كنيد
  • بازیگر مورد علاقه : انتخاب كنيد
  • کتاب مورد علاقه : انتخاب كنيد
  • حالت من : اخمو
  • فریاد من : انتخاب كنيد
  • اپراتور : انتخاب نشده
  • نماد ماه تولد : انتخاب نشده
  • تعداد اخطار : نداره
  • دلیل اخطار : انتخاب نشده
  • هدر پروفایل : انتخاب كنيد
  • آهنگ پروفایل : انتخاب كنيد

10 سال پيش

سلام....elena.....جااااااااااااان .....گلللللللللللمممممممم

11 سال پيش

عادت کرده ام
کوتاه بنویسم
کوتاه بخونم
کوتاه حرف بزنم
کوتاه نفس بکشم
تازگی ها
دارم عادت می کنم
کوتاه زندگی می کنم
یا شاید
کوتاه بمیرم
نمی دانم
فقط عادت …

11 سال پيش

یادمه از بچگی ریاضیم ضعیف بود
الان ماه هاست دارم حساب می کنم و نمی دونم چطوریه که :
من + تو = فقط من

11 سال پيش

بعضی وقتا سکوت میکنی
چون اینقدر رنجیدی که نمیخوای حرفی بزنی…
بعضی وقتا سکوت میکنی
چون واقعا” حرفی واسه گفتن نداری…
گاه سکوت یه اعتراض …
گاهی هم انتظار…
اما بیشتر وقتا سکوت واسه اینه که
هیچ کلمه ای نمیتونه
غمی که تو وجودت داری توصیف کنه!

11 سال پيش

گاهی وقت ها ،
برای صداقتت < تاوان > باید بپردازی !
گاه به سنگینی ِ
زندگیت …!

11 سال پيش

✯❤♡☆❤☆♡★♡✯❤♡☆❤☆♡★♡✯❤☆♡★♡✯❤✯❤☆♡★♡✯❤★♡✯❤

دو تا خانوم داشتـטּ با خاطرات لاغریشوטּ واسـﮧ هم افـﮧ میومدטּ.

اولــﮯ می گـﮧ : مــטּ اونقدر لاغر بودم که وقتــﮯ مــﮯ رفتم حموم

مامانم با یه چیزﮮ روی چاه رو می پوشوند تا مــטּ توی چاه نیفتم...!!!

دومــﮯ می گـﮧ : ایـטּ که چیزﮮ نیست ،.. !!!

مـטּ یه بار یه آلبالو رو با هستـﮧ قورت دادم ،

همـﮧﮮ فامیلاموטּ می گفتــטּ: اوا زرﮮ خانوم چند ماهـﮧ حامله اﮮ؟



ᄽᄽᄽධღ ❺✦ ღධᄿᄿᄿ
▁▔▁▔◥ⓜ.ⓖⓗ◤▔▁▔▁

✯❤♡☆❤☆♡★♡✯❤♡☆❤☆♡★♡✯❤☆♡★♡✯❤✯❤☆♡★♡✯❤★♡✯❤