هجر تو ز درد و داغ دلگيرم کرد
اندوه غم زمان زمين گيرم کرد
گفتند که جمعه ميرسي از کعبه
اين رفتن جمعه جمعه ها، پيرم کرد
باز هم غروب جمعه و غیبت یار ..
- جنسیت : زن
- سن : 28
- کشور : ایران
- استان : تهران
- شهر : تهران
- فرم بدن : انتخاب كنيد
- اندازه قد : 1.60
- رنگ مو : مشکی
- رنگ چشم : قهوه ای
- تیپ لباس : ساده
- سيگار : بدم میاد
- وضعیت زندگی : با خانواده
- اجتماع : انتخاب كنيد
- زبان : English
- برنامه مورد علاقه : دیگر..
- وضعیت تاهل : مجرد
- وضعیت بچه : انتخاب كنيد
- وضعیت سواد : کاردانی
- نوع رشته : علوم تجربی
- درآمد : خوب
- شغل : انتخاب كنيد
- وضعیت کار : دانشجو
- دین : مسلمان
- مذهب : شیعه
- دید سیاسی : هیچکدام
- خدمت : انتخاب كنيد
- شوخ طبعی : متوسط
- درباره من : انتخاب كنيد
- علایق من : انتخاب كنيد
- ماشین من : انتخاب كنيد
- آدرس وبلاگ : انتخاب كنيد
- غذای مورد علاقه : انتخاب كنيد
- ورزش مورد علاقه : انتخاب كنيد
- تیم مورد علاقه : انتخاب كنيد
- خواننده مورد علاقه : انتخاب كنيد
- فیلم مورد علاقه : انتخاب كنيد
- بازیگر مورد علاقه : انتخاب كنيد
- کتاب مورد علاقه : رمان
- حالت من : سرخوش
- فریاد من : انتخاب كنيد
- اپراتور : انتخاب نشده
- نماد ماه تولد : بهمن
- تعداد اخطار : نداره
- دلیل اخطار : انتخاب نشده
- هدر پروفایل : انتخاب كنيد
- آهنگ پروفایل : انتخاب كنيد
7 سال پيش marco27
حکایت رفاقــــت من با تــــو
حکایــــت قهوهـ ایست
که امروز ب یـــآد تــــو
تلخ تلخ نوشیدمــــ !
که بــا هر جـــرعه
بسیــار اندیشیدم ک این
طــعم را دوســت دارم یا نـــه
و آنقــــدر گیــــــــــر کردم
بین دوست داشـــتن و نداشتنـــ
که انتظار تمام شدنــش را نداشتم
و تمام که شــد فهمیدم
بـــــــــــــاز هم قهوه میخواهم! ! !
حتی تلـخ تلـــخ...
7 سال پيش marco27
هواخواه توام جانا ومی دانم که می دانی
که هم نادیده می بینیّ وهم ننوشته می خوانی
ملامت گو چه دریابد میان عاشق ومعشوق
نبیند چشم نابینا خصوص اسرارپنهانی
بیفشان زلف وصوفی رابه پابازیّ ورقص آور
که ازهر رقعه ی دلقش هزاران بت بیفشانی
گشاد کارمشتاقان درآن ابروی دلبند است
خدا را یک نفس بنشین گره بگشا زپیشانی
مَلَک درسجده ی آدم زمین بوس تونیّت کرد
که درحُسن تو لطفی دید بیش ازحدّانسانی
چراغ افروز چشم مانسیم زلف جانان است
مباد این جمع رایارب غم ازباد پریشانی
دریغا عیش شبگیری که درخواب سحر بگذشت
ندانی قدروقت ای دل مگروقتی که درمانی
ملول ازهمرهان بودن طریق کاروانی نیست
بکش دشواری منزل به یاد عهد آسانی
خیال چنبرزلفش فریبت می دهد حافظ
نگر تا حلقه ی اقبال ناممکن نجنبانی
7 سال پيش marco27
ناگزیر از سفرم ، بی سر و سامان چون «باد»
به «گرفتار رهایی» نتوان گفت آزاد
کوچ تا چند ؟! مگر می شود از خویش گریخت
«بال» تنها غم ِ غربت به پرستوها داد
انکه مردم نشناسند تورا غربت نیست
غربت آن است که «یاران» ببرندت از یاد
عاشقی چیست ؟ به جز شادی و مهر و غم و قهر ؟!
نه من از قهر تو غمگین ، نه تو از مهرم شاد
چشم بیهوده به آیینه شدن دوخته ای
اشک ان روز که آیینه شد از چشم افتاد
7 سال پيش marco27
روبرويم تو نبودي
كه تو را مي خواستم
چونان همه ي آوازهاي اردي بهشت
و چون نامت در حافظه ام نبود
پنداشتم
مي توان تو را نخستين اردي بهشت ناميد
و از اين رو
سي شكوفه، پهلو دريده و
ميوه ي تابستانه را در سبد خالي دستانم مي گذارد
چشم بر شكوفه هاي اُردي بهشتي ديگر
به اشك غرقه مي شوم