چهار چيز را هيچگاه نشكنيد: اعتماد، قول، رابطه و قلب! زيرا اينها وقتي مي شكنند، صدايي ندارند ولي درد زيادي دارند! ........ چارلز..
- جنسیت : زن
- سن : 28
- کشور : ایران
- استان : آذربایجان شرقی
- شهر : تبریز
- فرم بدن : انتخاب كنيد
- اندازه قد : انتخاب كنيد
- رنگ مو : انتخاب كنيد
- رنگ چشم : انتخاب كنيد
- تیپ لباس : انتخاب كنيد
- سيگار : انتخاب كنيد
- وضعیت زندگی : با خانواده
- اجتماع : تعامل با همه ی افراد
- زبان : انتخاب كنيد
- برنامه مورد علاقه : دیگر..
- وضعیت تاهل : انتخاب كنيد
- وضعیت بچه : انتخاب كنيد
- وضعیت سواد : کارشناسی
- نوع رشته : علوم انسانی
- درآمد : انتخاب كنيد
- شغل : انتخاب كنيد
- وضعیت کار : دانشجو
- دین : انتخاب كنيد
- مذهب : انتخاب كنيد
- دید سیاسی : میانه رو
- خدمت : انتخاب كنيد
- شوخ طبعی : شوخ طبع
- درباره من : انتخاب كنيد
- علایق من : انتخاب كنيد
- ماشین من : انتخاب كنيد
- آدرس وبلاگ : انتخاب كنيد
- غذای مورد علاقه : انتخاب كنيد
- ورزش مورد علاقه : انتخاب كنيد
- تیم مورد علاقه : انتخاب كنيد
- خواننده مورد علاقه : انتخاب كنيد
- فیلم مورد علاقه : انتخاب كنيد
- بازیگر مورد علاقه : انتخاب كنيد
- کتاب مورد علاقه : انتخاب نشده
- حالت من : انتخاب نشده
- فریاد من : انتخاب كنيد
- اپراتور : انتخاب نشده
- نماد ماه تولد : آذر
- تعداد اخطار : نداره
- دلیل اخطار : انتخاب نشده
- هدر پروفایل : انتخاب كنيد
- آهنگ پروفایل : انتخاب كنيد
دیگر منتظر کسی نیستم
هر که آمد
ستاره از رویاهایم دزدید
هر که آمد
سفیدی از کبوترانم چید
هر که آمد
لبخند از لبهایم برید
منتظر کسی نیستم
از سر خستگی
در این ایستگاه نشستهام!
رسول یونان
آدمهاى خوب وجود دارن، شايد كمياب باشن اما وجود دارن. و وقتى مسيرشون با تو تلاقى ميكنه، اونقدر بالغ باش كه باهاشون بازى نكنى. بزرگ شدن يك تصميمه نه فقط يك عدد
مردم تو ایوون ویلاشون میخوابن عشقشون براش گیتار میزنه ...
.
.
.
.
.
اونوقت منم شبااا
زیره پنجره اتاقم یه وانته هی استارت میزنه...
.
لامصب روشنم نمیشه آخه ... ????
مردم تو ایوون ویلاشون میخوابن عشقشون براش گیتار میزنه ...
.
.
.
.
.
اونوقت منم شبااا
زیره پنجره اتاقم یه وانته هی استارت میزنه...
.
لامصب روشنم نمیشه آخه ... ????
مردی ثروتمند وارد رستورانی شد. نگاهی به این طرف و آن طرف انداخت و دید زنی سیاه پوست در گوشهای نشسته است. به سوی پیشخوان رفت و کیف پولش را در آورد و خطاب به گارسون فریاد زد، برای همه کسانی که اینجا هستند غذا میخرم، غیر از آن زن سیاهی که آنجا نشسته است!
گارسون پول را گرفته و به همه کسانی که در آنجا بودند غذای رایگان داد، جز آن زن سیاه پوست.
زن به جای آن که مکدر شود و چین بر جبین آشکار نماید، سرش را بالا گرفت و نگاهی به مرد کرده با لبخندی گفت، تشکّر میکنم.
مرد ثروتمند خشمگین شد. دیگربار نزد گارسون رفت و کیف پولش را در آورد و به صدای بلند گفت، این دفعه یک پرس غذا به اضافۀ غذای مجّانی برای همه کسانی که اینجا هستند غیر از آن سیاه که در آن گوشه نشسته است.
دوباره گارسون پول را گرفت و شروع به دادن غذا و پرس اضافی به افراد حاضر در رستوران کرد و آن زن سیاه را مستثنی نمود. وقتی کارش تمام شد و غذا به همه داده شد، زن لبخندی دیگر زد و آرام به مرد گفت، سپاسگزارم.
مرد از شدت خشم دیوانه شد. به سوی گارسون خم شد و از او پرسید،این زن سیاهپوست دیوانه است؟ من برای همه غذا و نوشیدنی خریدم غیر از او و او به جای آن که عصبانی شود از من تشکر میکند و لبخند میزند و از جای خود تکان نمیخورد.
گارسون لبخندی به مرد ثروتمند زد و گفت، خیر قربان. او دیوانه نیست. او صاحب این رستوران است.
* شاید کارهایی که دشمنان ما در حق ما میکنند نادانسته به نفع ما باشد !