متفاوت ترین شبکه اجتماعی در ایران

پروفایل کاربر - Sofijan

Sofijan
در قلب کوچک من تو چقدر فراوانی
1456
  • جنسیت : زن
  • سن : 40
  • کشور : ایران
  • استان : یزد
  • شهر : یزد
  • فرم بدن : متوسط
  • اندازه قد : 1.60
  • رنگ مو : مشکی
  • رنگ چشم : قهوه ای
  • تیپ لباس : اسپرت
  • سيگار : بدم میاد
  • وضعیت زندگی : با خانواده
  • اجتماع : تعامل با همه ی افراد
  • زبان : فارسی
  • برنامه مورد علاقه : اصلآ تلوزيون نگاه نميكنم
  • وضعیت تاهل : مجرد
  • وضعیت بچه : ندارم
  • وضعیت سواد : کارشناسی
  • نوع رشته : علوم انسانی
  • درآمد : متوسط
  • شغل : نویسنده
  • وضعیت کار : پاره وقت
  • دین : مسلمان
  • مذهب : شیعه
  • دید سیاسی : هیچکدام
  • خدمت : نرفتم
  • شوخ طبعی : شوخ طبع
  • درباره من : مهربانی شرط انسانیت است
  • علایق من : کوه...دریا...جنگل...کویر...
  • ماشین من : پژو 206 آبی
  • آدرس وبلاگ : Morghetalla.blogfa.com
  • غذای مورد علاقه : فسنجون
  • ورزش مورد علاقه : پیاده روی کوهنوردی
  • تیم مورد علاقه : پرنده های آسمون
  • خواننده مورد علاقه : اونچه که به دل بشینه
  • فیلم مورد علاقه : روزهای خوب زندگی
  • بازیگر مورد علاقه : خسرو شکیبایی
  • کتاب مورد علاقه : سهراب
  • حالت من : مهربون
  • فریاد من : در قلب کوچک من تو چقدر فراوانی
  • اپراتور : همراه اول
  • نماد ماه تولد : خرداد
  • تعداد اخطار : نداره
  • دلیل اخطار : انتخاب نشده
  • هدر پروفایل : 130310_heado8xdurrx3hm1aru8jomu7erkb6zdayzuc.jpg
  • آهنگ پروفایل : انتخاب كنيد

6 سال پيش

arahs :
مردی ثروتمند وارد رستورانی شد. نگاهی به این طرف و آن طرف انداخت و دید زنی سیاه ‌پوست در گوشه‌ای نشسته است. به سوی پیشخوان رفت و کیف پولش را در آورد و خطاب به گارسون فریاد زد، برای همه کسانی که اینجا هستند غذا می‌خرم، غیر از آن زن سیاهی که آنجا نشسته است!
گارسون پول را گرفته و به همه کسانی که در آنجا بودند غذای رایگان داد، جز آن زن سیاه پوست.
زن به جای آن که مکدر شود و چین بر جبین آشکار نماید، سرش را بالا گرفت و نگاهی به مرد کرده با لبخندی گفت، تشکّر می‌کنم.
مرد ثروتمند خشمگین شد. دیگربار نزد گارسون رفت و کیف پولش را در آورد و به صدای بلند گفت، این دفعه یک پرس غذا به اضافۀ غذای مجّانی برای همه کسانی که اینجا هستند غیر از آن سیاه که در آن گوشه نشسته است.
دوباره گارسون پول را گرفت و شروع به دادن غذا و پرس اضافی به افراد حاضر در رستوران کرد و آن زن سیاه را مستثنی نمود. وقتی کارش تمام شد و غذا به همه داده شد، زن لبخندی دیگر زد و آرام به مرد گفت، سپاسگزارم.
مرد از شدت خشم دیوانه شد. به سوی گارسون خم شد و از او پرسید،این زن سیاه‌پوست دیوانه است؟ من برای همه غذا و نوشیدنی خریدم غیر از او و او به جای آن که عصبانی شود از من تشکر می‌کند و لبخند می‌زند و از جای خود تکان نمی‌خورد.
گارسون لبخندی به مرد ثروتمند زد و گفت، خیر قربان. او دیوانه نیست. او صاحب این رستوران است.

* شاید کارهایی که دشمنان ما در حق ما می‌کنند نادانسته به نفع ما باشد !

بسیار زیبا ????

6 سال پيش

تنهایی آدم را از پا در می آورد
جوری که به خود تنهایت عادت میکنی
در خودت حل می شوی
با خودت حرف می زنی
چه خوب میشد در این تنهایی تحمیلی که آدمها برایت میسازن
تو به خودت عادت نکنی
گل پرورش بده
و به آنها رسیدگی کن
دوتا ماهی بگیر و هر روز غذایشان بده
مرغ عشق بگیر و از عاشقانه هایشان لذت ببر
دلت را خوش کن به همین ها
دلت نمی گیرد
دلت تنگ نمی شود
همدم و هم صحبتی خواهی داشت
امتحانش کن

6 سال پيش

مردی ثروتمند وارد رستورانی شد. نگاهی به این طرف و آن طرف انداخت و دید زنی سیاه ‌پوست در گوشه‌ای نشسته است. به سوی پیشخوان رفت و کیف پولش را در آورد و خطاب به گارسون فریاد زد، برای همه کسانی که اینجا هستند غذا می‌خرم، غیر از آن زن سیاهی که آنجا نشسته است!
گارسون پول را گرفته و به همه کسانی که در آنجا بودند غذای رایگان داد، جز آن زن سیاه پوست.
زن به جای آن که مکدر شود و چین بر جبین آشکار نماید، سرش را بالا گرفت و نگاهی به مرد کرده با لبخندی گفت، تشکّر می‌کنم.
مرد ثروتمند خشمگین شد. دیگربار نزد گارسون رفت و کیف پولش را در آورد و به صدای بلند گفت، این دفعه یک پرس غذا به اضافۀ غذای مجّانی برای همه کسانی که اینجا هستند غیر از آن سیاه که در آن گوشه نشسته است.
دوباره گارسون پول را گرفت و شروع به دادن غذا و پرس اضافی به افراد حاضر در رستوران کرد و آن زن سیاه را مستثنی نمود. وقتی کارش تمام شد و غذا به همه داده شد، زن لبخندی دیگر زد و آرام به مرد گفت، سپاسگزارم.
مرد از شدت خشم دیوانه شد. به سوی گارسون خم شد و از او پرسید،این زن سیاه‌پوست دیوانه است؟ من برای همه غذا و نوشیدنی خریدم غیر از او و او به جای آن که عصبانی شود از من تشکر می‌کند و لبخند می‌زند و از جای خود تکان نمی‌خورد.
گارسون لبخندی به مرد ثروتمند زد و گفت، خیر قربان. او دیوانه نیست. او صاحب این رستوران است.

* شاید کارهایی که دشمنان ما در حق ما می‌کنند نادانسته به نفع ما باشد !

6 سال پيش

من یک تنوع‌طلب هستم!

دوست‌ دارم و خوش‌ می‌دارم

که

هر روز با یکی باشم؛

شب‌ها نیز همین طور!

علاقه دارم و مایل می‌باشم

که

تک‌تک معشوقه‌هایم را ببوسم، بنوازم،

نگاهشان کنم و لمس‌شان نمایم!

آری من یک تنوع‌جو هستم!

می‌خواهم یکایک محبوبه‌هایم را ببویم؛

آخر مگر نشنیده‌ای: هر گلی یک بویی دارد؟

خدایا! عمر نوح را نه؛ بلکه حیاتِ صدها نوح را از تو می‌طلبم

تا

مزهٔ دانه‌دانهٔ مه‌رویان و ماهرخان را بِچِشَم! به‌به

مگر می‌شود چنین نگارها و صنم‌هایی را دید و نادیده گرفت؟؟

جانِ من ببین! خوب ببین، به بین، بهتر بین!

این‌ها دلارام و دل‌بند و دلبر و دل‌نشینان من هستند...

کتاب‌ها و کتابچه‌ها را می‌گویم هم‌وطنم!

آری کتــاب؛ ســیتـای من است!

(سیتا: نمونهٔ زن آرمانی، پهلوان بانوی رامایانا، بی‌نظیر در وفا!)

ادامه دارد...

6 سال پيش

گاهی دلگیر میشم از خودم
گاهی دلگیرتر از خدا
ولی این وسط نه خودم مقصرم نه خدا
دلگیرم از آدمها
برای هم عشق ارزانی کنیم
کمی به هم مجال دهیم
محبت قیمتی ندارد
صفای دل هم باشیم
تنهایی دامان خیلی هایمان را گرفته
تنها نگذاریم همدیگر را
دلگیرم از آدمها که چه راحت از کنار هم می گذریم
لحظه ای مجال هم بدهیم

6 سال پيش

فدای دلت بشم . دل منم گرفته