متفاوت ترین شبکه اجتماعی در ایران

پروفایل کاربر - Shalize71

Shalize71
(عشق دارم ودنبال ارتباط خارج از نت وشماره واین داستانا نیستم)
1315
  • جنسیت : زن
  • سن : 32
  • کشور : ایران
  • استان : انتخاب كنيد
  • شهر : انتخاب كنيد
  • فرم بدن : هیکل زیبا
  • اندازه قد : 1.60
  • رنگ مو : مشکی
  • رنگ چشم : قهوه ای
  • تیپ لباس : انتخاب كنيد
  • سيگار : نمیکشم
  • وضعیت زندگی : انتخاب كنيد
  • اجتماع : انتخاب كنيد
  • زبان : انتخاب كنيد
  • برنامه مورد علاقه : انتخاب كنيد
  • وضعیت تاهل : مجرد
  • وضعیت بچه : نمیخواهم
  • وضعیت سواد : کارشناسی
  • نوع رشته : علوم تجربی
  • درآمد : عالی
  • شغل : انتخاب كنيد
  • وضعیت کار : دانشجو
  • دین : مسلمان
  • مذهب : شیعه
  • دید سیاسی : هیچکدام
  • خدمت : انتخاب كنيد
  • شوخ طبعی : شوخ طبع
  • درباره من : حساس و دارای روحیه لطیف.خوش خنده و خوش سرزبون.رک.خونسرد.بازیگوش.یکم بدبین
  • علایق من : عاشق کوهنوردی و مهمونی و گردش و تفریح و...
  • ماشین من : انتخاب كنيد
  • آدرس وبلاگ : انتخاب كنيد
  • غذای مورد علاقه : فسنجون
  • ورزش مورد علاقه : شنا
  • تیم مورد علاقه : انتخاب كنيد
  • خواننده مورد علاقه : انتخاب كنيد
  • فیلم مورد علاقه : انتخاب كنيد
  • بازیگر مورد علاقه : انتخاب كنيد
  • کتاب مورد علاقه : انتخاب نشده
  • حالت من : شاد و خوشحال
  • فریاد من : (عشق دارم ودنبال ارتباط خارج از نت وشماره واین داستانا نیستم)
  • اپراتور : ایرانسل
  • نماد ماه تولد : تیر
  • تعداد اخطار : نداره
  • دلیل اخطار : انتخاب نشده
  • هدر پروفایل : 32747_headd3jmxe2pjbmzof9cjtx73hb16m4kcaug34.jpg
  • آهنگ پروفایل : انتخاب كنيد

10 سال پيش

این چه حرفیست که در عالم بالاست بهشت!!

هر کجا وقت خوش افتاد، همانجاست بهشت...

دوزخ از تیرگیِ بختِ درونِ تو بوَد

گر درون تیره نباشد، همه دنیاست بهشت...

10 سال پيش

من با اونایی که میان یه عکس نی نی میذارن بعد زیرش مینویسن یواش لایک کنید نی نی خوابه ، کاری ندارم ! اونارو خدا جواب کرده …
در واقع روی صحبت من با اون ۱۸۰۰نفریه که یواشکی لایک کردن و رفتن !

10 سال پيش

یکی از دغدغه های زندگی من اینه که بدونم قیافه ما آدما اون قیافه ایه که تو آینه میبینیم یا اون قیافه ایه که وقتی از خودمون عکس میگیرم میبینیم ؟!!!

10 سال پيش

این ماجرا کاملا واقعی است ! :
گفتم : مادر!
گفت : جانم!
گفتم : درد دارم!
گفت : بجانم!
گفتم : خسته ام!
گفت : پریشانم!
گفتم : گرسنه ام!
گفت : بخور از سهم نانم!
گفتم : کجا بخوابم!
گفت : روى چشمانم!
گفتم : پارچ آب برگشت رو فرش!
گفت : اى خدا ذلیلت کنه ، بمیرى راحت بشم از دست !

10 سال پيش

حکایت رفاقت حکایت سنگهای کنار ساحله …
اول یکی یکی جمعشون میکنی تو بغلت بعدشم یکی یکی پرتشون میکنی تو آب ؛ اما بعضی وقتا یه سنگهای قیمتی گیرت میاد که هیچ وقت نمیتونی پرتشون کنی …

10 سال پيش

ای کاش آدم های زندگـیــَـم کـوکــی بودند!

مثل ساعت اتاقم!!!

که به موقع مرا یــاد میکند...