داشتن یه دوست خوب توی این دنیای بد ...
مثل نوشیدن یه فنجون چای داغ،
تو هوای سرد و برفیه ...
درسته ڪه نمیتونه هوا رو گرم ڪنه ،
ولی در عوض دلت رو گرم گرم میڪنه ...
- جنسیت : زن
- سن : 38
- کشور : ایران
- استان : انتخاب كنيد
- شهر : انتخاب كنيد
- فرم بدن : انتخاب كنيد
- اندازه قد : انتخاب كنيد
- رنگ مو : انتخاب كنيد
- رنگ چشم : انتخاب كنيد
- تیپ لباس : انتخاب كنيد
- سيگار : انتخاب كنيد
- وضعیت زندگی : انتخاب كنيد
- اجتماع : انتخاب كنيد
- زبان : انتخاب كنيد
- برنامه مورد علاقه : انتخاب كنيد
- وضعیت تاهل : انتخاب كنيد
- وضعیت بچه : انتخاب كنيد
- وضعیت سواد : انتخاب كنيد
- نوع رشته : انتخاب كنيد
- درآمد : انتخاب كنيد
- شغل : انتخاب كنيد
- وضعیت کار : انتخاب كنيد
- دین : انتخاب كنيد
- مذهب : انتخاب كنيد
- دید سیاسی : انتخاب كنيد
- خدمت : انتخاب كنيد
- شوخ طبعی : انتخاب كنيد
- درباره من : انتخاب كنيد
- علایق من : انتخاب كنيد
- ماشین من : انتخاب كنيد
- آدرس وبلاگ : انتخاب كنيد
- غذای مورد علاقه : انتخاب كنيد
- ورزش مورد علاقه : انتخاب كنيد
- تیم مورد علاقه : انتخاب كنيد
- خواننده مورد علاقه : انتخاب كنيد
- فیلم مورد علاقه : انتخاب كنيد
- بازیگر مورد علاقه : انتخاب كنيد
- کتاب مورد علاقه : انتخاب نشده
- حالت من : انتخاب نشده
- فریاد من : انتخاب كنيد
- اپراتور : انتخاب نشده
- نماد ماه تولد : انتخاب نشده
- تعداد اخطار : نداره
- دلیل اخطار : انتخاب نشده
- هدر پروفایل : انتخاب كنيد
- آهنگ پروفایل : انتخاب كنيد
در روزگاری که دروغ یک واقعیت عمومی است،
به زبان آوردن
حقیقت
یک اقدام انقلابی است -
عاشق شدن در زمستان فکر چندان خوبی نیست. در این فصل علائم بیشتر و دردناکترند. روشنایی بینقص سرما لذت اندوهگین انتظار را تشدید میکند. لرزش از سرما تبوتاب و هیجان را چندبرابر میکند
کسی که اول فصل سرما عاشق میشود باید خطر سه ماه لرزیدن را به جان بخرد
عاشق باش بر قبیله آفتابگردان ها که قبله نمای خورشیدند
و همیشه رو به سوی او می سایند و
چنانچه قدمی افرازند برای دیدن نور می باشد و نه از روی تکبر
به ما گفتند باید بازی کنید.
گفتیم با کی؟ گفتند با دنیا.
تا خواستیم بپرسیم بازی چی ؟
سوت اغاز بازی رو زدن,
فقط فهمیدم خدا تو تیم ماست.
بازی شروع شد و دنیا پشت سر هم به ما گل میزد ولی نمیدونم چرا هر وقت به نتیجه نگاه میکردم,
امتیازها برابر بود.
تو همین فکر بودم که خدا زد به پشتم, خندید و گفت:
نگران نباش تو وقت اضافه میبریم حالا بازی کن! گفتم اخه چطوری ؟
بازم خندید و گفت: خیلی ساده فقط پاس بده به من, باقیش با من. ...
پس الهی به امید تو.
اگر سهم من
از این همه ستاره
فقط سوسوی غریبی است..
غمی نیست..
همین انتظار رسیدن شب برایم کافیست ..