متفاوت ترین شبکه اجتماعی در ایران

پروفایل کاربر - Hadi00p

  • جنسیت : مرد
  • سن : 33
  • کشور : ایران
  • استان : انتخاب كنيد
  • شهر : انتخاب كنيد
  • فرم بدن : انتخاب كنيد
  • اندازه قد : انتخاب كنيد
  • رنگ مو : انتخاب كنيد
  • رنگ چشم : انتخاب كنيد
  • تیپ لباس : انتخاب كنيد
  • سيگار : انتخاب كنيد
  • وضعیت زندگی : انتخاب كنيد
  • اجتماع : انتخاب كنيد
  • زبان : انتخاب كنيد
  • برنامه مورد علاقه : انتخاب كنيد
  • وضعیت تاهل : انتخاب كنيد
  • وضعیت بچه : انتخاب كنيد
  • وضعیت سواد : انتخاب كنيد
  • نوع رشته : انتخاب كنيد
  • درآمد : انتخاب كنيد
  • شغل : انتخاب كنيد
  • وضعیت کار : انتخاب كنيد
  • دین : انتخاب كنيد
  • مذهب : انتخاب كنيد
  • دید سیاسی : انتخاب كنيد
  • خدمت : انتخاب كنيد
  • شوخ طبعی : انتخاب كنيد
  • درباره من : انتخاب كنيد
  • علایق من : انتخاب كنيد
  • ماشین من : انتخاب كنيد
  • آدرس وبلاگ : انتخاب كنيد
  • غذای مورد علاقه : انتخاب كنيد
  • ورزش مورد علاقه : انتخاب كنيد
  • تیم مورد علاقه : انتخاب كنيد
  • خواننده مورد علاقه : انتخاب كنيد
  • فیلم مورد علاقه : انتخاب كنيد
  • بازیگر مورد علاقه : انتخاب كنيد
  • کتاب مورد علاقه : انتخاب نشده
  • حالت من : انتخاب نشده
  • فریاد من : انتخاب كنيد
  • اپراتور : انتخاب نشده
  • نماد ماه تولد : انتخاب نشده
  • تعداد اخطار : نداره
  • دلیل اخطار : انتخاب نشده
  • هدر پروفایل : انتخاب كنيد
  • آهنگ پروفایل : انتخاب كنيد

10 سال پيش

پروردگارا


دوستانی دارم که روزگار فرصت دیدارشان را کمتر



نصیبم میگرداند اما تو خود میدانی که یادشان در



دلم جاوید است٬دوستانی که رسمشان



معرفت٬کردارشان جلای روح و یادشان صفای دل



است٬پس آنگاه که دست نیاز سوی تو بر می



آورند٬پر کن دستانشان را از آنچه که در مرام



خدایی توست


***************************

کوچک تر که بودیم ...

همیشه از تکلیف زیاد کلافه می شدیم ،

اما ...

حالا که بزرگ شده ایم

از این همه بلا تکلیفی

سر در گم هستیم !


**********************

اینـــــــــــــــ کهـــــــــــــــ نامشـــــــــــــــ زنـــــــــــــــــــــــــــــــدگی است

من را کشـــــــتـــــــ

مانـــــده امـــــــ!

آنکه نامش مــــــــــــــــــرگ است با من چه میکند.....




*********************

+++++5+++++


10 سال پيش

آهی کشید غم زده پیری سیپد موی،
افکند صبحگاه در آیینه چون نگاه
در لا به لای موی چو کافور خویش دید:
یک تار مو سیاه؛

در دیدگان مضطربش اشک حلقه زد
در خاطرات تیره و تاریک خود دوید
سی سال پیش نیز در آیینه دیده بود
یک تار مو سپید؛

در هم شکست چهره محنت کشیده اش،
دستی به موی خویش فرو برد و گفت : ”وای!“
اشکی به روی آیینه افتاد و ناگهان
بگریست های های؛

دریای خاطرات زمان گذشته بود،
هر قطره ای که بر رخ آیینه می چکید
در کام موج، ناله جانسوز خویش را
از دور می شنید.

طوفان فرونشست…ولی دیدگان پیر،
می رفت باز در دل دریا به جست و جو…
در آب های تیره اعماق، خفته بود:
یک مشت آرزو!

************************

پدرم میگفت:

محبتت را به برگ ها سنجاق مزن

که باد با خود می بَرد...

محبتت را به آب جویی بریز

که با ریشه ها عجین شود...

ریشه ها هرگز اسیر باد نیست...



مادرم میگفت:

پروانه ی محبتت را

به تار عنکبوتی بینداز که سیر نباشد...

محبتت را به خانه ی دلی بنشان

که خیال بیرون شدن ندارد...

و یاد معلمم بخیر...

هر وقت به آخر خط میرسیدم میگفت:

نقطه سر خط...

مهربان تر از خودت

با دیگران باش...

***********************

+++++5+++++