- جنسیت : مرد
- سن : 34
- کشور : ایران
- استان : البرز
- شهر : کرج
- فرم بدن : هیکل ورزشی
- اندازه قد : 1.80
- رنگ مو : قهوه ای تیره
- رنگ چشم : سبز
- تیپ لباس : انتخاب كنيد
- سيگار : هرروز میکشم
- وضعیت زندگی : انتخاب كنيد
- اجتماع : انتخاب كنيد
- زبان : انتخاب كنيد
- برنامه مورد علاقه : انتخاب كنيد
- وضعیت تاهل : مجرد
- وضعیت بچه : ندارم
- وضعیت سواد : کارشناسی
- نوع رشته : علوم ریاضی
- درآمد : خوب
- شغل : انتخاب كنيد
- وضعیت کار : پاره وقت
- دین : مسلمان
- مذهب : شیعه
- دید سیاسی : چپ و اصلاح طلب
- خدمت : نرفتم
- شوخ طبعی : خیلی شوخ طبع
- درباره من :
فصلها آمد و رفت
مترسک تنها
عاشق کهنه درخت اين باغ
عاشق زردى و سبزى و طلايي شدنش
در دلش اوج هياهوى زمان
فصلها ميگذرند
و مترسک تنها
همچنان مينگرد
در دلش نور اميدى سوزان
دستش از دامن محبوب جدا
در سرش شوق وصال برگ است
پايش اما اينجا
در دل خاک اسير بند است
فصلها ميگذرد
باز مترسک تنها
گهگاهى کلاغى شايد
بخراشد عالم زيبايى تنهايى را!
م.الف
شعرم بهتر معرفیم میکنه - علایق من :
شعر
فیلم
رفقا - ماشین من : انتخاب كنيد
- آدرس وبلاگ : انتخاب كنيد
- غذای مورد علاقه : انتخاب كنيد
- ورزش مورد علاقه : انتخاب كنيد
- تیم مورد علاقه : انتخاب كنيد
- خواننده مورد علاقه : انتخاب كنيد
- فیلم مورد علاقه : انتخاب كنيد
- بازیگر مورد علاقه : انتخاب كنيد
- کتاب مورد علاقه : گرسنه
- حالت من : انتخاب نشده
- فریاد من : انتخاب كنيد
- اپراتور : ایرانسل
- نماد ماه تولد : آبان
- تعداد اخطار : نداره
- دلیل اخطار : انتخاب نشده
- هدر پروفایل : انتخاب كنيد
- آهنگ پروفایل : انتخاب كنيد
چراه اى جز رفتن نيست
ولى...
تا چشم کار ميکنه همش کويره و شن
هرچقد ميرم نميرسم
گهگاهى فقط ى مزرعه کوچيک سر رام سبز ميشه
ولى چه پرچيناى بلند و سختى دارن
هرچقد تلاش ميکنم کسى صدامو نميشنوه و در باز نميکنه
همه خودشونو حبس کردن بين پرچيناى محکم دورشون
هرچقدر فرياد زدم...
هرچقدر در زدم...
کسى نميخواد بشنوه
کوير تنهايى انتها نداره
هرچقدر ميرم بازم کويره
بازم تنهايى...
م.الف
فصلها آمد و رفت
مترسک تنها
عاشق کهنه درخت اين باغ
عاشق زردى و سبزى و طلايي شدنش
در دلش اوج هياهوى زمان
فصلها ميگذرند
و مترسک تنها
همچنان مينگرد
در دلش نور اميدى سوزان
دستش از دامن محبوب جدا
در سرش شوق وصال برگ است
پايش اما اينجا
در دل خاک اسير بند است
فصلها ميگذرد
باز مترسک تنها
گهگاهى کلاغى شايد
بخراشد عالم زيبايى تنهايى را!
م.الف
کاش هنوز چشمه ى عشق خدا ميجوشيد
چشمه ى خشک شده ى خنده ى من
چشمه ى ناب و زلال
همه در آن چشمه نور خدا ميديدند
و دلى ميشستند
کاش در خانه ى ما
پنجره رو به خدا باز شود
دلمان پوسيده
در و ديوار سياه
سقف شادى کوتاه
و ههمه خوبيها
رفته از دل ناگاه
کاش همه ميديدن زندگى لمس گل قاصدک است
زندگى بوييدن سيبى سرخ است
کاش همه مردم شهر
جاى نان بوسه اى از عشق بها ميدادند
مردم شهر غريب دل من
کاش هنوز اهل محبت بودند
کاش در اين شهر غريب نور خدا ميپيچيد
هرکه را که خبر از عشق نداشت
به گناه بى مهرى
در سياهچال عميق غم ما مي انداخت
کاش هنوز ميجوشيد
چشمه اى از نور خدا
م.الف