متفاوت ترین شبکه اجتماعی در ایران

بلاگ كاربران


سال ها پیش، مرد مومن هنگامی که از سر کار بر می گشت و داشت وارد خانه اش می شد، صدایی به گوشش رسید :«ببخشید! با شما کار داشتم!»

وقتی مرد نگاه کرد دید پیر مرد نفت فروش محلشان است . او دبه های نفت را داخل گاری می گذاشت و در کوچه ها داد می زد :« نفتیه  نفتی»

مرد گفت:« چه کار داری؟»

نفت فروش گفت: «میدانید که شما بیست روز است که عوض شده اید؟»

مرد تعجب کرد و گفت: «چطور مگه؟»

نفت فروش: چون بیست روز است وقتی سلام می کنم جواب خوبی به من نمی دهید . چون قبل از این حالم را می پرسیدی و از همسر و فرزندانم خبر می گرفتی؛ می خندیدی.

مرد باز گفت : خب ، چطور مگه؟

نفت فروش: بیست روز است شرکت گاز امده و گاز منزل شما را وصل کرده است!!!!!!!!

مرد کمی فکر کرد

نفت فروش ادامه داد: می دانستید سلام شما بوی نفت می داد؟ لابد وقتی به نانوایی و قصابی میروید سلامتان بوی نان و گوشت می دهد؟!!

مرد داخل خانه شد و با خودش درباره ی عبادت هایش فکر کرد


به اشتراک بگذارید : google-reader yahoo Telegram
نظرات دیوار ها


ramtin256
ارسال پاسخ

خب دیگه،کلا همینه.شاید تعداد آدمایی که آدم رو به خاطر خودش بخوان توی کل طول زندگی به ده نفر هم نرسه.

fmojdeh39
ارسال پاسخ
LaMis
ارسال پاسخ

خدانکنه

سلام ابجی

ممنونم عزیزم

mmiillaadd
ارسال پاسخ

مرسی قشنگ بود