دروغی که تکرار شود تبدیل به حقیقت میشود.
فردریش نیچه

مان خانه تکانی قلبهاست.
مبلمان فرسوده خودخواهی و غروررا بیرون بگذار.
فرشهای کینه و کدورت را با بخشش شستشو ده.
پرده های تنهاییت را کنار بزن و خورشید زیبای دوستی را به خانه قلبت دعوت کن.
اویزه های فروتنی را براق کن و روی میز مهربانی بگذار .
شومینه قلبت را از هیزمهای صفا و صمیمیت انباشته نما
و بهار را میهمان قلبت کن.
بهار،فصل اشناییها، دوستیها، مهربانیها،خاطرات زیبا و بخششها بر شما فرخنده باد.
نوروزتان فرخنده
سال نو مبارک

بیا در غروب آخرین سه شنبه سال برای گردگیری افکارمان
آتشی بیافروزیم کینه ها را بسوزانیم زردی خاطرات بد را به آتش
و سرخی عشق را از آتش بگیریم آتش نفرت را در وجودمان خاموش کنیم
چهارشنبه سوری بر شما مبارک

خندید.
باور کنید خندیدن شما موجب کسادی بازار دنیا نخواهد شد.
گلهای خنده،بازار هیچ گل فروشی را کساد نخواهد کرد.
شبنم شادی،کمر هیچ گلی را خم نخواهد نمود.
پس بخندید تا طنین خنده هایتان کوه غمها را اب کند و دریای دلخوشی و شادی را پر اب و مواج گرداند.
بخندید تا کائنات نیز زیبایی و لبخند را به شما هدیه دهند.
بخندید تا دیگران با دیدن لبخند شما،به زندگی امیدوار شوند.
ایامتان پر از زیبایی و لبخند باد.

دریا هم که باشی
گاهی در چهار چوب خودت نمی گنجی ...
سر میکوبی به صخره و ساحل ...
دست و پا می زنی ...
کسی حرفت را نمی فهمد ...
پس از جدالی سخت با خودت ...
بی رمق ...
غمگین ...
تنها ...
یه خودت باز میگردی !!!

دنیای بی رحمی ست
اما تو از دنیا بی رحم تر باش

بجنــــگ

بــــا هــــرچــــه تــــو را از آرزوهــــایت دور میکنــــد ....



دلتــــــــون شــــاد و پــــر امیــــد



صــــــــدف

نمی دانم چرا هیچ وقت

جسد کسانی که می گفتند:

بدون تو می میرم...

پیدا نشد...
+5
ƤƛƦӇƛM

↯...رِفــــــــــیـــــق...↯

داغـــــ.ـــــونَــــــم بِه مُــــــــــولا...

نَـه کِـه ضَـــعــیــف بـاشَـم.. نَه
بـی هَـــــوام،، اَمـــــاااا رو هَـــــوام...

تـو دِلَــم زیـــاد حَـرفِـه ایـنـــجـا جـــ..ـــاش نـیـــــست بـِــــگَـم ... اُفــــــــــت داره.

غَـریـــــبِـه مـیشـنَـوه شـــــــــــــآخ میشِه ...

بَـــــعـضـــــی حَـــرفــــ..ــــــا هَـس که پـُــــســـــت
نِـمیشـن بَلـکِـه بُــــغـض مـــــیـــــشَـــــن...❤❤

بچه های فامیل دور ننه بزرگم جمع شده بودن،
ننه داشت از قدیما میگفت!
که یه دفه زل زد تو چشم یکی از نوه هاش و پرسید:
عزیزم مگه عقد کردی؟
با تعجب جواب داد نه!
ننه روشو برگرند و زیر لب گفت:
یاد اون زمون بخیر تا کسی خونه شوهر نمی رفت نه ابروهاشو برمیداشت نه سرخاب سفیدآب میکرد...
بغل دستیش در گوشش گفت تا ننه نفهمیده پسری پاشو برو گمشو بیرون!
+5

http://www.hamkhone.ir/member/7104/blog/view/192702--panGoOL/

Biographi ...

خوشحـال میشـم سَـر بـزنی ..

نگه داشتن دوست مث نگه داشتن آب تو دسته
دستتو باز میکنی میبینی هیچی ازش نمونده به جز خیسی خاطره ها