دیوار کاربران


مهدی
مهدی
۱۳۹۴/۱۱/۲۴

دلم هوای دیروز را کرده.هوای روزهای کودکی را.

راستی خدا!

دلم فردا هوای امروز را می کند؟

می خواهم برگردم به روزهای کودکی آن زمان ها که : پدر تنها قهرمان بود .

عشــق، تنـــها در آغوش مادر خلاصه میشد

بالاترین نــقطه ى زمین، شــانه های پـدر بــود ...

بدتـرین دشمنانم، خواهر و برادر های خودم بودند .

تنــها دردم، زانو های زخمـی ام بودند.

تنـها چیزی که میشکست، اسباب بـازیهایم بـود

و معنای خداحافـظ، تا فردا بود...!

مهدی
مهدی
۱۳۹۴/۱۱/۲۴

تاریکی اتاقم شکسته می شود با نوری ضعیف …

لرزشی روی میز کنار تختم میفتد …

از این صدا متنفر بودم اما …

چشم هایم را میمالم …

تا لود شود آرزو می کنم … کاش تو باشی …

سکوت می کنم ، آرزوی بی جایی بود !!


مهدی
مهدی
۱۳۹۴/۱۱/۲۴

نه به احترام آنان که از فریادم خسته شدند !

نه برای آنانی که به دنبال سکوتم هستند !

نه برای دل او که میخواهد با سکوتم مرا بشکند !

و نه برای بودنی تکراری سکوت میکنم . . .

چون صدای تو را در سکوت می شنوم ، تو که تمام دنیای پر از فریادم را به یکباره خاموش کردی و

به من سکوت را هدیه دادی . . .

مهدی
مهدی
۱۳۹۴/۱۱/۲۴

بچــــه که بودم فکـــر میکردم فقـــط زنبــــورها نیش میزننـــد بـــــــزرگ شدم دیـــدم،
شنیـــدم، رفتــــم، آمـــدم و یــــاد گرفتــــم نــــه، آدمها هم نیــــش میزننـــد هر چقـدر
صمیــــــمی تر، عزیزتر نیششـــان ســـــمی تــــر !


مهدی
مهدی
۱۳۹۴/۱۱/۲۴

این روزهـا...

تـــــ ــــــــه فنجـــانهــ ـــا ...

دنبال کمی صداقــ ــــــــ ــــــــت میگردم

کیکهای نیم خورده را زیرو رو میکنم

شاید کمی مهــ ـربانی درش مانده باشد!

این روزها

شمعــــــ ـــــــــ ـــــــــها هم...

نـــ ـــــور ندارند!

و مــ ــــــن تنهــ ــا...

روی آخرین صندلیه کافه...

میان دود سیگارم غرق میشوم...

غرق آرامشـــ ـــــــی که نیــست


مهدی
مهدی
۱۳۹۴/۱۱/۲۴

آدمــــایے کہ رفتن ...

یہ روزے بر مے گــردن ...

امــا درست وقتـــے که دیگہ ...

منتظرشــون نیستے .

مهدی
مهدی
۱۳۹۴/۱۱/۲۴

زندگی وحشتی است در تئاتری که آتش گرفته، همه به دنبال در خروجی می‌گردند؛ هیچ کس هم پیدایش نمی کند، همه یکدیگر را هل می‌دهند، بدبخت آنهایی که به زمین می‌افتند بلافاصله لگدمال می‌شوند!


ariia
ariia
۱۳۹۴/۱۱/۲۴

از صدای گذر آب چنان می فهمیم
تندتر از آب روان عمر گران میگذرد.
زندگی را نفسی ارزش غم خوردن نیست
آرزویم این است:
انقدر سیر بخندی که ندانی غم چیست!

مهدی
مهدی
۱۳۹۴/۱۱/۲۴

باور کن
مــــے گــُــویـَـنــد ســـــآدِه ام،،

مـــے گـُــویــَـنـــد تــُــومَــــرا بآ

یــِک جُمـــــلـــﮧ

یـِــک لَبـــــخـنـــد،،،

بـِـــﮧ بــازےمیـــــگیــــرے ... ... ...

مــــــے گـُــــوینــــد تـَــرفنــد هـــآیت، شِـــیطنـــتهــــآیت

و دروغ هآیـــت را نمــــے فَهمَــــم ... !!

مــــــے گویند ســــآده ام

اما تــــُـوایــטּرا باوَر نَکـُـטּ

مـــَـــــטּ فـــــقــــــط دوســـتـــَــت دارم،

هَمیـــــــــטּ!!!!

و آنــــها ایــــטּ را نِمـــــــے فـَـــهمنــــد...

مهدی
مهدی
۱۳۹۴/۱۱/۲۴

از انسانها غمي به دل نگير؛ زيرا خود نيز غمگين اند؛

با آنکه تنهايند ولي از خود ميگريزند زيرا به خود و به عشق خود و به حقيقت خود

شک دارند؛ پس دوستشان بدار اگر چه دوستت نداشته باشند . . .