بلاگ كاربران


روی صندلی نشستم روی میزم چند تا کاغذ


حسو حاله شعر ندارم اما نوشتن شده عادت


توی دستم یه دونه خودکار چنتا سطر مونده به آخر


خودکارم جوهر نداره انگار اونم  نداره حسمو باور


تو چشمام یه دنیا حرفه ولی حیف برقا رفته


یه شمع خاموش رومیزو دلم باز پره حرفه


توی این تاریکی اتاق با اینکه نیس نوری به راه


همین برام بسه که دلم نوشت هاش موندنیه مث کتاب


همین که مدیونم ب غمش همینکه نرفته زخمش اثرش


همینکه ترکم کرده همین هیچکدوم از ما نداریم باورش


بساط تاریکی براه ما هم که مث همیشه بیچراغ


صدای تیک تیک ساعت اما مث من مونده بی نگاه


صدای جیر جیر در که کسی نمیاد ازش به تو


خونه ای که تنهاس مث صاحبش باید بندازیش به دور


باید جمع کرد این زندگیو که حتی دیماهشم خالیه


زندگی که کسی توش نیس هدیش یه مرگ تو زندگی خیالیه


 خودکارم دوباره نمینویسه  جوهرش مث من تهشه


ما که میخوایم تمومش کنیم اما دل هنوز اولشه

به اشتراک بگذارید : google-reader yahoo Telegram
نظرات دیوار ها


پریسا
ارسال پاسخ
ملے جوלּ
ارسال پاسخ

اه بابا تو دیگه کی هستی

کی میخوای از یادش ببری