بلاگ كاربران
- عنوان خبر :
خونه ای که تنهاس مث صاحبش باید بندازیش به دور icy_heart
- تعداد نظرات : 2
- ارسال شده در : ۱۳۹۵/۰۱/۰۵
- نمايش ها : 238
روی صندلی نشستم روی میزم چند تا کاغذ
حسو حاله شعر ندارم اما نوشتن شده عادت
توی دستم یه دونه خودکار چنتا سطر مونده به آخر
خودکارم جوهر نداره انگار اونم نداره حسمو باور
تو چشمام یه دنیا حرفه ولی حیف برقا رفته
یه شمع خاموش رومیزو دلم باز پره حرفه
توی این تاریکی اتاق با اینکه نیس نوری به راه
همین برام بسه که دلم نوشت هاش موندنیه مث کتاب
همین که مدیونم ب غمش همینکه نرفته زخمش اثرش
همینکه ترکم کرده همین هیچکدوم از ما نداریم باورش
بساط تاریکی براه ما هم که مث همیشه بیچراغ
صدای تیک تیک ساعت اما مث من مونده بی نگاه
صدای جیر جیر در که کسی نمیاد ازش به تو
خونه ای که تنهاس مث صاحبش باید بندازیش به دور
باید جمع کرد این زندگیو که حتی دیماهشم خالیه
زندگی که کسی توش نیس هدیش یه مرگ تو زندگی خیالیه
خودکارم دوباره نمینویسه جوهرش مث من تهشه
ما که میخوایم تمومش کنیم اما دل هنوز اولشه
اه بابا تو دیگه کی هستی
کی میخوای از یادش ببری